شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: روانشناسي (https://mscenter.ir/Forum-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A) +--- انجمن: اخبار روانشناسي (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A) +--- موضوع: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید (/Thread-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%87-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF) |
RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - shohreh - 2011/08/15 سلام دوستان.من هم با موضوع قانون جذب کاملا موافقم و وقتی که برنامه مربوط به بیماران خاص رو تو تلویزیون میدیدم فکر میکردم که من هم یه روزی یه نوع بیماری خاص میگیرم و گرفتم و حالا میخوام فقط به بهبودی فکر کنم و بس RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - arezooo82 - 2011/08/15 یه بار برنامه هزار راه نرفته مربوط به یه خانمی بود که ام اس داشت و کارشون به طلاق کشیده بود..وقتی اون زن رو دیدم همه فکر و ذهنم شد ام اس ..حالام ام اس دارم!!!البته این مربوط به چیزای خوبم هستاااااا...همیشه دوست داشتم کلاه بذارم برم سر ساختمون دوست داشتم معمار بشم.همش تو فکرم این بود. RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - parvaneh - 2011/08/15 راستش من هم از بچگی منتظر یک بیماری صعب العلاج بودم . ولی یکی دوسال پیش نظرم کاملاً عوض شده بود و منتظر چیزهای بهتری بودم ! نمیدونم چرا ام اس توی این کشاکش پیروز شد؟! البته اون چیزهای بهتر هم اتفاق افتادها RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - parisa2087 - 2011/09/11 منم همین طور خیلی مسخره است اما همیشه از بچگی میگفتم مریضی صعب العلاجی میگیرم اما باهاش مبارزه میکنم و همه انگشت به دهن میمونن نمیدونم چرا؟؟؟؟اما به اینا فکر کردم...نه که عمداً ناخوداگاه میومدن تو فکرم منم بال و پرشون دادم بالخره هم که جذب شد RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - successful - 2011/09/11 من مخلص قانون جذبم.وقتی چیزی رو می خوام با یه عشق وانرژی بهش نیگا می کنم که خودش میاد تو بغلم.باور کنین. RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - Yitzak - 2011/09/11 و اعتراف من: وقتي خيلي كوچيك بودم، و مهموني خونه ي ... مي رفتيم، خيلي وقتها پسر همسايه شون رو مي ديدم كه روي ويلچره! بارها و بارها اين سوال در ذهنم تكرار شد كه چرا روي ويلچره؟ و آيا اگر هر كس بزرگ بشه، ويلچرنشين ميشه؟ چرا همسر و فرزند نداره؟ چرا مدام توي خونه است؟ چرا بزرگترهاي خانواده ي ما مثل اون نيستن؟ آيا من هم روزي مثل ايشون ميشم؟ از كسي سوالم رو نپرسيدم! مي ترسيدم بپرسم! مي ترسيدم بپرسم و بزرگترها جوابي بي ربط بدن، يا درست جواب ندن و حقيقت رو پنهون كنن! و خلاصه اين سوال هم در ذهنم خاك شد و فراموشش كردم! تا اينكه يازده، دوازده ساله شدم! چندين مرتبه در خواب ديدم، بالاخره بزرگ شدم، روي ويلچر، كنار پنجره نشستم! وقتي با هراس از خواب مي پريدم، پاهام بي حس و بي حركت بود! كلي گريه و تقلا مي كردم كه حركتشون بدم! و بالاخره حركت ميدادم! اين قضايا هم بعد از مدت كوتاهي به فراموشي سپرده شد! ظاهرا، فراموش كرده بودم! اما تمامش در ناخودآگاهم باقي مونده بود! تا روزي كه بدون علايم قبلي خاصي (شايد هم بي توجهي خودم به علايم)، سمت چپ بدنم كم كم از كار افتاد! از كودكي تا حالا،فكر فلج شدن، من رو رها نكرده بود، شايد هم من دستش رو گرفته بودم و با خودم به هر سو مي بردم! و جزئي از وجودم شده بود! خلاصه كه بهش فكر كرده بودم! RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - Ermia - 2011/10/31 اره . من دقیقا احساس میکردم که یه مریضی میگیرم و بعدش با دعا پیروز میشم. فکر میکنم این به خاطر برنامه های تلویزیون هست . همش غم و غصه و ناراحتی . ماه رمضون - محرم انگار وحی اومده که باید یه برنامه ساخته بشه سراسر مریضی و مرگ و میر باشه . من هم که بچه بودم تاثیر میگرفتم . شنیدین که یه بچه به خاطر سریال ماه رمضون خودشو دار زد و ............این نوع شدیدش بود . ترس دیگه ام هم این بود که مامان و بابام از هم جدا شن . موضوع ثابت همه سریالای اون رمان مریضی رو که با قانون جذب گرفتم تا ببینم قسمت دومش هم میشه RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - paeeze - 2011/10/31 من هم RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - فرناز - 2011/10/31 من که ایمان دارم وبه زبون خودم میگم خودم کردم که لعنت برخودم بادهم ام اس هم مرضهای لا علاج دیگم RE: شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید - najva - 2011/10/31 من در سن نوجوانی فکر کنم 13 یا 14سالگی در زمان شهادت حضرت علی داشتم بصورت پنهانی از خانواده ترانه های داریوش را گوش میکردم که پدرم سر رسید و کلی دعوایم کرد و من با کلی احساس کناه منتظر جزای اینکارم بودم که مدتی بعد ام اس نصیبم شد و این خاطره هیچوقت از خاطرم نمیره و بعضی اوقات به خدا میگم خدایا من که داشتم آهنگهای غمگین گوش میدادم |