(2015/05/17, 12:41 PM)nazaninamiri70 نوشته است: [ -> ]وقتی سرت شلوغ باشه و مثلا کلاس نقاشی رفته باشی وقتی یه منظره میکشی بعد از تموم شدنش نگاه میکنی میبینی چیزی رو که تو بعد این همه وقت و هزینه و الهام گرفتن تونستی روی یه تیکه برگه بیاری و خدا اونو به طور زنده و بی نهایت زیبا تر ساخته عاشق میشی....
اون وقته که با تمام تنهایات رو با خدا صحبت میکنی، چایی میخوریو... مثل ذلیخا!!!!
من با نظر نازنین جان کاملا موافقم... بهتره به جای جایگزین کردن کمی به خودتون فرصت بدید...
ماجرای شهریار شاعر رو فکر میکنم به خوبی بدونید. شهریار به عشقش نرسید.
((شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر می سراید.))
بعد از این ماجراها شهریار به شاعری رو میاره و ابتدا شعر هایی درباره عشقش و ... میسراید و کم کم به شعرهای عرفانی و در نتیجه خدا کشیده و نزدیک میشه. در روانشناسی به این کار میگن مکانیسم دفاعی والایش. یکی از بهترین مکانیسم های دفاعی که هر کس ممکنه در زندگیش از اون استفاده کنه. یعنی هدایت انرژی های روانی از یک امر نامطلوب به سمت یک امر مطلوب.
با این کار به مرور زمان هم از لحاظ روحی قویتر خواهید شد هم اینکه گذشت زمان و فاصله گرفتن از موضوع این امکان رو برای شما فراهم میکنه که بهتر و عاقلانه تر فکر کنید و تصمیم بگیرید.
(2015/05/17, 07:59 PM)همراز نوشته است: [ -> ]من با نظر نازنین جان کاملا موافقم... بهتره به جای جایگزین کردن کمی به خودتون فرصت بدید...
ماجرای شهریار شاعر رو فکر میکنم به خوبی بدونید. شهریار به عشقش نرسید.
((شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر می سراید.))
بعد از این ماجراها شهریار به شاعری رو میاره و ابتدا شعر هایی درباره عشقش و ... میسراید و کم کم به شعرهای عرفانی و در نتیجه خدا کشیده و نزدیک میشه. در روانشناسی به این کار میگن مکانیسم دفاعی والایش. یکی از بهترین مکانیسم های دفاعی که هر کس ممکنه در زندگیش از اون استفاده کنه. یعنی هدایت انرژی های روانی از یک امر نامطلوب به سمت یک امر مطلوب.
با این کار به مرور زمان هم از لحاظ روحی قویتر خواهید شد هم اینکه گذشت زمان و فاصله گرفتن از موضوع این امکان رو برای شما فراهم میکنه که بهتر و عاقلانه تر فکر کنید و تصمیم بگیرید.
اون دوبیت همون امدی جانم به قربانت .......؟
جلو شوهر دختره خوند؟
.........
آهان نوشتین پس از دیدار
نمیدونم چرا همش دنبال نکته انحرافی ام
آخه عشقی که شکست بخوره دیگه اسمش عشق نیست ...
یه جای کار میلنگه اونم اینکه پس دوست داشتن از ته دل نبود...
ولی بهتره سرت را گرم کنی هر کاری جز بیکاری ...
بیکاری باعث میشه به از دست دادن چیزی یا موارد منفی ( افکار منفی و آزار دهنده ) فکر کنی
یک نفر جدیدرو جایگزین کنین.. به همین راحتی.. اونی که رفته به شماتعلق نداشته ولیاقت نداشته
صبر، قدری تغییر محیط و دوستان و خودداری از جایگزین کردن سریع دیگری تا زمانی که آرامش بازگردد.
شکست عشقی بی معنیه ...از کجا معلوم اصلا عشقی بوده که شکستی هم باشه ....
مرگ عزیزت یه چیز دیگه ست
به نظرم شکست عشقی نسبت به مرگ یکی از عزیزانت هیچی نیست
یه جایی خوندم که مرگ فرزند برای بیماران ام اس بدترین چیزه .... شکست عشقی هم واسه خودش کم معضلی نیست البته
اگر شکست عشقی خوردید زیاد به روی خودتون نیارید و فکر نکنید همه چیز تموم شده .تو غم و غصه هاتون غرق نشید.اگر نه ییهو دیدید نشستید رو ویلچر عزیزان
از من گفتن بود
شکست چه عشقی و چه غیر عشقی کمد ادم رو میشکنه .چه بخوای و چه نخوای و همیشه ناراحتیش باهاته.
ببخشید کمر ادم رو میشکنه
بالاخره بایدکناربیای بااین مشکل
مرورزمان ادم وبی تفاوت میکنه