وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: شاد زندگی کردن برای ام.اسی‌ها سخت نیست!
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
بسم رب الشهداء....

دشمنان کوردل نظام، به ترور دانشمندان بزرگ کشورمان روی آوردند
لذا شاید این آخرین پیام من به شما باشد، حلالم کنید!!!


به همین سادگی بخند...................

پس سخت نیست خندیدنlaughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3
سلام بر دوستان
از سوسن جعفری باید تشکر کرد بخاطر این تاپیک خوب و خواندنی طوری برای من جذاب بود که اگر ممکن بود برای این تاپیک وپاسخهای داده شده به ان چندبار تشکر میکردم خسته نباشید

منهم درگذشته باخیلی ها نمیدانم بحق یابنا حق درگیر بودم و روزها وشبها ی زیادی فکرم رو مشغول وخسته میکرد! طوری بودم که دائما"در خواب وبیداری بااونها درجنگ ودعوابودم نمی دانم چرا اونها رو مقصر دربیماریم میدیدم . مثلا"سالها با برادر بزرگم حرف نمیزدم چون قبل ازبیماری بااون مشکل داشتم و انو مقصر در بیماریم میدونستم . تا اینکه دکتر منو نزد دکتر دادگستر (روانپزشک) برای مشاوره فرستاد من تاآن زمان در هیچ موردی پیش روان پزشک نرفته بودم ایشان ازمن خواست که ابتدا باید چند جلسه برم نزدشان تاباهم صحبت کنیم بعدا شروع میکنه برای سفارش دکتر ابوالفظی منهم شروع کردم به توصیه های دکتر روان پزشک عمل کردن ونتیجه اینکه فهمیدم چه اشتباهاتی دارم میکنم نه تنها زندگی خودم وبلکه زندگی خانواده ام رو نیز بااین روش بهم زدم .
بکمک دکترشروع کردم به خوش بینانه زندگی کردن یعنی باهمه خوب بودن درچمع شاد آنها بودن و ..و..و یعنی باهمه خوب بودن - به همه خوشبین بودن - وگذشت درهمه چیز خوب حتما"میپرسید درزمان کوتاه مگر مکن استمن میگویم بله .چون برای من اتفاق افتاد سخت بود ولی شدالبته همراه خواندن کتاب های توصیه شده دکتر روان پزشک . وگوش کردن به سدیهای دکتر آرزمندیانولی افسوس که دیر شد ویا بهتر بگم دیر فهمیدم

آخه همان برادری که من باهاش حرف نمیزدم یعنی تازه یک سال بودکه باهم خوب شده بودیم بخاطر سرطان بدخیم ازمیان خانواده رفت حالا من وقتی فکر آنروزها می افتم ازخودم بعدم میاد افسوس که دیگر گذشته تکرار نمیشه .
البته حالا دیگرخوب زندگی میکنم حتی می تونم بگم بهتر از زمان سلامتی البته بیماری جای خود شو داره که اونم دیگر عادت شده.
چرا سخت با شه بايد خوشحال بود بايد ولش كرد
چون خيلي از چيزها همان شكلي كه بايد بشه مي شود
راستي من مواظبه خودم هستمashamed0006.gif
احسان جون چیرو باید ولش کرد ؟
تو که ماشالا بزنم به تخته حالت همیشه خوبه ...
ایشالا همیشه شاد باشی و همچنان مواظبه خودت هم باشی
من از بس تاپیک های روانشناسی دیده بودم ، این رو یا ندیدم یا دیدم و بی اعتنا گذشتم .
راستش خیلی وقته دیگه حوصله روانشناسی رو ندارم ، از بس به نظرم تکراری میاد و فکر می کنم هیچ اثری روی من نمیذاره !
ولی سوسن جون دستت درد نکنه ، از این تاپیک خیلی خوشم اومد ، چون کاربردیه و تجربه های واقعی توشه و در کنارش توصیه های روانشناسی. من تازه امروز دیدمش و همشو خوندم ،مفید بود.خیلی چیزا یاد گرفتم . ممنون.
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ هفت رنگش ميشود هفتااااد رنگicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin

گر نکوبی شيشه غم را به سنگ هفت رنگش ميشود هفتااااد رنگicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin
"بیاموزیم که سخت نگیریم!"
به قول حافظ:
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سختکوش
اکثر اوقات فال من همین درمیادConfused
confused2 Huh
(2013/09/30, 10:16 AM)visko نوشته است: [ -> ]confused2 Huh
سوسن عزیز قشنگ نوشته
"هرگز نگویید «باید». ولی از خودتان بخواهید تمام سعی‌اش را بکنید. اگر نشد، خودخوری نکنید. برای آینده‌ای که هیچکس نمی‌تواند پیش‌بینی‌اش کند، اکنون و حالِ خودتان را خراب نکنید. چون فردا هرگز نخواهید رسید. هر روز که بیدار می‌شوید «امروز» است، نه «فردا»!"

2. لطفاً اگر تجربه‌ی مشابهی داشته‌اید ابراز کنید، نه اینکه بیایید اینجا منفی‌بازی در بیاورید و این صحبت‌ها که angry
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6