امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امیتازات : 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شاد زندگی کردن برای ام.اسی‌ها سخت نیست!
#1
من این تاپیک را راه انداختم، برای اینکه دوستی از من پرسیده بودند اینکه می‌گویم «شاد زندگی کنید» یعنی چی؟ و چطوری؟

در همین انجمن سلامت روان بچه‌ها زحمت کشیدند و تعریف‌هایی از خود شادی و روش‌های شاد زیستن را ذکر کرده‌اند. اینکه من چه چیز جدیدی می‌خواهم اضافه کنم، در واقع بهتر است بگویم چه چیز فراموش‌شده‌ای را می‌خواهم گوشزد بدهم این است که چطور با وجود این بیماری مزمن و خسته کننده، می‌توان شاد زیست و از زندگی لذت برد؟

آتچه اینجا خواهم نوشت، تجربه‌ای است که طی این ده سال درگیری‌ام با این بیماری به دست آورده‌ام. احیاناً بیشتر شما نیز همین تجربیات را داشته و دارید و تنها خواهشی که دارم این است که:

1. من هر روز یک تجربه را اینجا خواهم نوشت همراه یک می‌شود گفت دستورالعمل کوچک.
2. لطفاً اگر تجربه‌ی مشابهی داشته‌اید ابراز کنید، نه اینکه بیایید اینجا منفی‌بازی در بیاورید و این صحبت‌ها که angry
3. وقتی مورد جدیدی عنوان شد خواهش می‌کنم در مورد موضوع جدید بحث شود و موضوعات قبلی را دخالت ندهید.

امیدوارم اینطوری یاد بگیریم و به هم یاد بدهیم که چطوری به عنوان یک بیمار ام.اسی شاد و پرتوان زندگی کنیم و ام.اس را از رو ببریم.

با تشکر از دوستان خوبم.
بیاموزیم که سخت نگیریم!


تجربه:
من در محل کارم با دو خانم مطلقه همکار بودم. هر دو لیسانس پرستاری داشتند و همسن و هم رتبه بودند. هر دو زمانی عاشق شده و ازدواج کرده بودند و هر دو حضانتِ فرزندشان را به عهده داشتند.
زن A یک خانم سختگیر و بدبین بود. از آن تیپ آدم‌های مطلق گرای یا یک یا صفر. اهل مهمانی نبود، اگر هم با میزبان رودربایستی داشت، همان پنج دقیقه انتهای مهمانی پیدایش می‌شد با لباس مشکی. اصلاً مسافرت نمی‌رفت، تا اواخر شب در دو جا کار می‌کرد تا پول کلاس‌های فوق‌العاده‌ی کنکور فرزندش را تأمین کند. زیرا دخترش یا باید دکتر می‌شد یا هیچی! دخترش بعد از پنج شش سال پشت کنکور ماندن و افسردگی گرفتن، در دانشگاه آزاد پزشکی قبول شد.

زن B یک خانم بسیار خونسرد و خوشبین بود. اهل مهمانی و رقص بود و همیشه جزو اولین مهمان‌هایی که می‌رسند. لباس‌های رنگ روشن می‌پوشید حتی اگر ارزان قیمت باشند و خصوصاً به مسافرت با پسرش اهمیت زیادی قائل بود. تقریباً همه ایران را سفر کرده بودند، حتی عسلویه! تنها یک شیفت کار می‌کرد و بعد می‌رفت خانه و نقشه می‌کشید برای شام چه نوع غذای تازه‌ای درست کند! پسرش ابتدا کاردانی قبول شد و بعد کارشناسی ناپیوسته و در نهایت ارشد.

هیچکدام از این دو زن ربطی به ام.اس ندارند، اما من وقتی نتیجه‌ی تحصیل بچه‌های این دو همکارم را دیدم، به این نتیجه رسیدم که نباید سخت بگیرم.
هرگز نگویید «باید». ولی از خودتان بخواهید تمام سعی‌اش را بکند. اگر نشد، خودخوری نکنید. برای آینده‌ای که هیچکس نمی‌تواند پیش‌بینی‌اش کند، اکنون و حالِ خودتان را خراب نکنید. چون فردا هرگز نخواهید رسید. هر روز که بیدار می‌شود «امروز» است، نه «فردا»!
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
 تشکر شده توسط : بی تـــا , arezoo_azizi , بهــار , naz.gigili , Narges , hamed , najva , MFhealth , احمدرضا , paeeze , yummy , esmaeil , فرناز , ساغر , mina , i3aran , parivash , *sharzad.s* , hanie , arezooo82 , fireboud , nooresefid333 , سـاناز , sadaf , Saina , TootFarangi , آنا , O#!!! , shokolat , شفا یافته , عمومهربان , بابک57 , neda.n , فرشاد , nahid , Matilat , paeazan , visko , پدیده , الي جون , zohaa , اميدوار , ارزو , زیبا*
#2
دقبقا منم مثل خانم Bفک میکنم و دیدم به زندگی همینه وهمیشه در هر شرایطی سعی میکنم بیشتر در شادیهام بخشنده باشمagreement2
 تشکر شده توسط : naz.gigili , havaars , najva , arezooo82 , Narges , فرشاد
#3
من عقیده دارم که در حال زندگی کردن یکی از رموز شاد زندگی کردنه. متاسفانه من زیاد بلد نیستم در حال زندگی کنم. یا در آینده ام و یا در گذشته.
در آینده بودن به آدم استرس میده و باعث میشه اگه همچی همین جوری که تصور می کردی پیش نره عصبی و غمگین بشی و در گذشته بودن، کلا آدم رو غمگین میکنه چون حسرت لحظه ها رو می خوری یا یاد شکست هات میفتی.
اما یه تجربه خوب در مورد تمرینی در رابطه با زندگی در حال:
چند وقت پیش خواهرم رو بعد از چندین ماه اومده بود خونمون و همدیگه رو دیدیم و تصمیم گرفتیم بریم مهمونی ولی من طبق معمول یه عالمه کار داشتم و از همه مهم تر باید برای کلاس فردا کلی مطلب آماده می کردم. مونده بودم برم ویا بمونم کارام رو انجام بدم. چشام رو بستم و از خودم پرسیدم کدوم یکی لذت بخش تره و انتخاب کردم... رفتم مهمونی و کلی خوش گذشتhappy0065.gif وقتی برگشتم نتونستم کارم رو تموم کنم کمی خودم رو زدم به بیخیالی و با خودم گفتم فوقش کمی وراجی می کنم و اول کلاس هم مطالب جلسه گذشته رو مرور می کنم و بعد 4 تا سوال سخت میدم و کوئیز می گیرمevilgrin0039.gif خلاصه بعد از کلی فکر خبیثانه رفتم دانشگاه. چی فکر میکنید دانشگاه تعطیل بودicon_biggrin(بارون اومده بود دانشگاه غرق شده بود)
و تمام مدت تو راه برگشت داشتم به این موضوع فکر می کردم که اگه دیشب نرفته بودم الان چه حسرتی می خوردم و چه شب قشنگ و خاطره انگیزی رو از دست میدادم.
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم
 تشکر شده توسط : arezoo_azizi , paeeze , baran1390 , ساغر , pariya , havaars , najva , *sharzad.s* , arezooo82 , Narges , parisa2011 , sadaf , O#!!! , عمومهربان , فرشاد , nahid
#4
سوسن جون حرفتون رو کاملا قبول دارم
من قبلا خیلی سخت گیر بودم.لباس و کلاس ملاس و ... خیلی برام مهم بود،اگه یه چیزی کم و زیاد میشد کلی حرص می خوردم.اگه یه همکار اذیتم می کرد تا یه هفته تو فکر بودم حتی موقع خواب هم ذهنم درگیر بود اما از وقتی فهمیدم سخت گیری اینهمه واسم ضرر داره سعی کردم ریلکس باشم و خدا رو شکر تا حد زیادی موفق بودم
بازم ممنون از مطلب خوبتونicon_question
براى تو
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...
 تشکر شده توسط : havaars , ehsan 10054 , arezoo_azizi , Narges , MFhealth , sadaf , شفا یافته , فرشاد , ارزو
#5
شاد زندگی کردن یه هنره که همونطوری که سوسن جون گفت مربوط به قشر خاصی نمیشه بلکه همه آدما حق دارند شاد زندگی کنند و شاد بمونند.

منم معتقدم برای شاد بودن باید از افراد یا شرایطی که باعث ایجاد ناراحتی در آدم میشه دوری کنم.
اگر احساس کنم حضورم در جمعی هر چند که یک مهمانی باشد، باعث فکر مشغولی و ناراحتی میشه از اون جمع فاصله میگیرم.
ترجیح میدم در جمعی باشم که بتونم احساس تعلق به اونها داشته باشم و نسبت دوری یا نزدیکی هم برام ملاک عمل نیست.
حتی گاهی اوقات یه همسایه میتونه بهتر از نزدیکات این حسو به تو القا کنه.
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
 تشکر شده توسط : Narges , shokolat , فرشاد
#6
گذشت داشته باشید!


تجربه:
من آدم خیلی حساسی بودم. طوری‌که اگر کسی جواب سلامم را طور دیگری می‌داد ذهنم درگیر می‌شد که چرا؟ اگر رئیسم به همکار دیگری لبخند می‌زد و احیاناً با من سرسنگین بود، تا چند روز ذهنم و فکر درگیر بود. اگر توی کوچه و خیابان کسی به من تنه می‌زد حرص می‌خوردم. اگر متلکی می‌گفت شکنجه می‌شدم! اگر مزاحمتی پیش می آمد خودم را گناهکار می‌دانستم و خودم را عذاب می‌دادم تا آن گناه از من رفع بشود.
سال 82 یکی از رزیدنت‌هایمان یک سری نوار آقای آزمندیان را داد و گفت اینها را گوش بده، حتی اگر قبولش نداشته باشی. من قبول نداشتم خوب! ولی چون آن خانم دکتر برایم محترم بودند، کاری که کردم این بود. در منزل نوارها را می‌گذاشتم و صدایش را طوری که هر جای خانه باشم خوب بشنوم بلند می‌کردم و همین‌طور به کارهایم می‌رسیدم، نه که بنشینم و گوش بدهم.
آقای آزمندیان می‌گوید اگر کسی در خیابان به شما تنه زد و رفت بگویید عجله داشته! مشکلی دارد و اگر من جای او بودم شاید همین اتفاق می‌افتاد و به کسی تنه می‌زدم!
دوره‌ی نوارها تمام شد. من نکته‌های لازم را گرفته بودم. یعنی ذهن ناخودآگاه من آنها را گرفته بود. نتیجه این شد که آدم‌ها را می‌بخشیدم و از تنه‌ها و متلک‌ها و مزاحمت‌ها و سوء‌تفاهم‌ها می‌گذشتم. این موضوع یکباره جلو نرفت. طول کشید، ولی اتفاق افتاد و من حالا از مقدار حساسیتی که قبلاً داشتم 90 درصد کم شده است.

امتحان کنید!
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
 تشکر شده توسط : ساغر , i3aran , ehsan 10054 , najva , parivash , arezoo_azizi , *sharzad.s* , hanie , arezooo82 , Narges , MFhealth , esmaeil , parisa2011 , sadaf , TootFarangi , آنا , shokolat , O#!!! , شفا یافته , عمومهربان , فرشاد , nahid , Matilat , زهرا59 , zohaa , ارزو
#7
منم دقیقا همین خصوصیات را داشتم ولی دیدم که بیشتر زندگیم بخاطر این حساسیتها بر باد رفته و مدتیست که با خواندن کتاب متد سیلوا خیلی از این خساسیتها رو که در زندگی داشتم ، کنار گذاشتم و هر شب با اعصابی آسوده بخواب میرم و همین آرامش را هم به خانواده ام داده ام .
البته گذشت کردن راحت نیست ولی با اجرای متد سیلوا برام خیلی راحت تر شده . به دوستان توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونند.
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
 تشکر شده توسط : arezoo_azizi , havaars , Narges , MFhealth , sadaf , عمومهربان , فرشاد , nahid
#8
منم خیلی حساس بودم وخیلی اذیت شدم, منم همایشهای آقای آزمندیان رو خیلی سال پیش شرکت کردم و نوارو فیلم وکتابهایی که ایشون معرفی کردن میخوندم وتقریبا هر روز تمرین می کردم......از وقتی که معنای واقعی گذشت رو تو زندگیم نه در حد شعار بلکه عمل کردن احساس کردم تو همه قسمتهای زندگیم تاثیر خیلی خوبی داشت .........کتاب باور کن تا ببینی نوشته آقای وین دایر هنوز هم همیشه جلوی چشمم تا هیچ وقت فراموشکار نشم.
 تشکر شده توسط : najva , havaars , Narges , فرشاد , الي جون
#9
سلام من هم مثل شماها خیلی حساس بودم الان دارم سعی میکنم که حساسیتم را کم کنم.البته من اعتقاد دارم تربیت نقش مهمی تو حساس شدن من داشته .وقتی بچه بودم خیلی توقعات اطرافیان از من زیاد بود واصلا نباید هیچ اشتباهی می کردم.همه می گفتن شهرزاد خیلی عاقله !!!!!!!!! خلاصه از همون اول من حواسم به بقیه بود که مبادا کسی ناراحت بشه وحرفشونو پس بگیرن!!!!!!!
اما دیگه می خوام برای خودم زندگی و خودم رو دوست داشته باشم چون تو این مدت خیلی آسیب دیدم.wink2
 تشکر شده توسط : najva , havaars , Narges , عمومهربان , بابک57 , فرشاد , زیبا*
#10
(2012/01/04, 02:22 PM)*sharzad.s* نوشته است: سلام من هم مثل شماها خیلی حساس بودم الان دارم سعی میکنم که حساسیتم را کم کنم.البته من اعتقاد دارم تربیت نقش مهمی تو حساس شدن من داشته .وقتی بچه بودم خیلی توقعات اطرافیان از من زیاد بود واصلا نباید هیچ اشتباهی می کردم.همه می گفتن شهرزاد خیلی عاقله !!!!!!!!! خلاصه از همون اول من حواسم به بقیه بود که مبادا کسی ناراحت بشه وحرفشونو پس بگیرن!!!!!!!
اما دیگه می خوام برای خودم زندگی و خودم رو دوست داشته باشم چون تو این مدت خیلی آسیب دیدم.wink2

آفرین! دقیقاً تربیت خانوادگی خیلی تأثیر داره. بخشندگی را باید پدر و مادر یاد بدهند که متأسفانه متوجه نیستند و کوتاهی می‌کنند.
همین که تصمیم گرفته‌ای خیلی عالی است فقط باید بدانیم تغییرات رفتاری و خلقی سخت هستند و طول می‌کشند، باید صبوری کنید love51
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
 تشکر شده توسط : arezoo_azizi , فرشاد , ارزو , زیبا*
  


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  زندگی را سخت نگیرید! paeazan 8 6,871 2014/04/22, 02:05 PM
آخرین ارسال: shahrzad.s
  مواد لازم دمنوش برای داشتن اعصاب آرام و سرخوش بودن hamid_147 0 3,657 2014/04/20, 12:13 AM
آخرین ارسال: hamid_147
  ترک عادت های قدیمی،شروع زندگی جدید Escape 3 3,627 2014/02/19, 12:31 AM
آخرین ارسال: spring
  خوب بودن برای چه کسی؟ Escape 6 5,645 2014/02/18, 09:56 AM
آخرین ارسال: سالومه
  چـهار گام برای افزایـش اعتـماد به نفـس 360 0 2,159 2012/10/01, 05:31 PM
آخرین ارسال: 360
  راز داشتن عمر طولانی در دیدگاه و نگرش مثبت به زندگی fereshteh 56 29,388 2012/07/31, 08:23 AM
آخرین ارسال: nazaninamiri70
  5راه ارتقای شوخ طبعی برای ارتقای روابط اجتماعی نازلی 0 2,163 2011/03/17, 10:36 PM
آخرین ارسال: نازلی



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان