وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: اطلاعیه : اولین فراخوان کوهنوردی ام اس سنتر
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17

فهمیدم . . . icon_cryicon_cry

ما اعضای ام اس سنتر نیستیم که . . . confusedconfused

ما اصحاب کهفیم . . . laughing3laughing3
confused
فقط یه نصفه روز کوه بودین ها
ببین چند صفحه داستان درست کردن اگه برنامه 2 روز به بالا باشه چیکار میکنید laughing3laughing3
ولی خوبه که انقدر انرژی گرفتید

خدا مشهد رو بخیر بگذرونه . . . confusedconfused

فکر کنم اون دیگه بیاد رو دست یانگومو جومونگو . . . laughing3laughing3laughing3
بابا یه سؤال پرسیدمااا !!!
آخرش به جای جواب قهرمان سازی کردین ؟
فک کنم مشهد که برید سوژه تون دستگیری شما به اتهام دزدیدن پولایی باشه که مردم ریختن تو حرم !
سلام.
خوش به حالتونicon_biggrinhappy0065.gif
(2011/10/29, 08:48 PM)Saina نوشته است: [ -> ]آقا مهدی یعنی کلاه شلواریه جیب داره منم خواب بود ؟؟؟ sad2sad2sad2

نه انیس جون کی میگه خواب بود تو بعد از اینکه علیرضا بیهوش شد اصلا حواست نبود، همونطوری با کلا شلواری قشنگت که یه جیبم داشت اومدی بیمارستان هرچی هم منو مرجان بهت گفتیم گوشت بدهکار نبودicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin
بازم خدارو شکر که حال علیرضا خوب شد به خیر گذشت happy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gif
agreement2agreement2agreement2agreement2agreement2agreement2agreement2agreement2
پست های این تاپیک دیگه از انحراف گذشته ... عنوان تاپیک رو میخوام عوض کنم به فراخوان داستانه های علمی و تخیلی از نوع ژانر وحشت .....

این همه از رشادت گفتین ... این همه از پهلوان ها گفتین ... من دیگه نمیخوام یه سری پرونده بکشم بیرون راجع به علیرضا و فربد ...... بماند

ولی بچه ها همه این جریان گرگ و بهمن و پاره شدن کابل از قبل هماهنگ شده بود ... یعنی همش و قبلا با علیرضا هماهنگ کرده بودیم ... فکر کنم دو نفر هم متوجه شدن ... اون لحظه که من شروع به کار کردم با دستام و چشام به علیرضا اشاره کردم ... راستش هدف ما فربد بود ... میخواستیم تجربه کنه اینارو ... ولی به خاطر کوله پشتی سنگینی که داشت اصلا نتونست هیچ عکس العملی نشون بده و خود علیرضا مجبور شد وارد عمل بشه ...
البته شدتش هم زیاد نبود به خاطر دو تا مرغ عشقی که من دلم براشون سوخت گفتم اول زندگی ....... طفلی مهدی .... یه دونه از انگشتاش سیاه شده ... دیشب سعی کردیم با علیرضا و حسین اون انگشت رو قطع کنیم ولی مهدی نذاشت ... براش دعا کنین ... برا خودش نه هاااا برا انگشتش .....

خلاصه شعار این دیدار : (بو گارپیز گارینسانجیلاندیراناردانیمیش) شرط اومدن به دیدار بعد اینه که ۱۰ بار پشت سر هم باید این و تکرار کنی

(2011/10/29, 09:13 PM)MissB نوشته است: [ -> ]نکنه اصلا نرفتیم کوه؟؟؟نکنـــه؟
نه بابا
واي چقدر باحال بود مردم از خنده،مامانم فكر كرد ديوونه شدم آخه با آهنگ داريوش داشتم ريسه ميرفتمlaughing3
خوشحالم كه بهتون خيلي خوش گذشته.آفرين بهتون افتخار ميكنمhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gif
كاش عكساشو به همه ميدادين تا بيشتر ذوق كنيم
خیلی باحال بود خیلی خوش گذشت



راستی بچه هامن هنوز زندم چون خیس شده بودمicon_questionicon_question
فربود جان واقعا دستت درد نکنه برای برنامه ریزی و مدیریت قوی وهمراهی خوبی که با بچه ها داشتی.بهت افتخار می کنیم امیدوارم همیشه بر قله افتخارات قشنگ زندگیت بمونی و به آرزوهای قشنگ زندگیت برسی.خیلی دوست داشتم بیام ولی درگیر پالس تراپی بودم.........دفعه بعد حتما حتما می یام فقط باید فرمها رو پر کنم؟
دوستای عزیزم خوشحالم بهتون خوش گذشتهagreement2
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17