2011/10/29, 09:24 PM
2011/10/29, 09:28 PM
فقط یه نصفه روز کوه بودین ها
ببین چند صفحه داستان درست کردن اگه برنامه 2 روز به بالا باشه چیکار میکنید
ولی خوبه که انقدر انرژی گرفتید
2011/10/29, 09:34 PM
خدا مشهد رو بخیر بگذرونه . . .
فکر کنم اون دیگه بیاد رو دست یانگومو جومونگو . . .
2011/10/30, 12:12 AM
بابا یه سؤال پرسیدمااا !!!
آخرش به جای جواب قهرمان سازی کردین ؟
فک کنم مشهد که برید سوژه تون دستگیری شما به اتهام دزدیدن پولایی باشه که مردم ریختن تو حرم !
آخرش به جای جواب قهرمان سازی کردین ؟
فک کنم مشهد که برید سوژه تون دستگیری شما به اتهام دزدیدن پولایی باشه که مردم ریختن تو حرم !
2011/10/30, 12:34 AM
سلام.
خوش به حالتون
خوش به حالتون
2011/10/30, 08:53 AM
(2011/10/29, 08:48 PM)Saina نوشته است: [ -> ]آقا مهدی یعنی کلاه شلواریه جیب داره منم خواب بود ؟؟؟
نه انیس جون کی میگه خواب بود تو بعد از اینکه علیرضا بیهوش شد اصلا حواست نبود، همونطوری با کلا شلواری قشنگت که یه جیبم داشت اومدی بیمارستان هرچی هم منو مرجان بهت گفتیم گوشت بدهکار نبود
بازم خدارو شکر که حال علیرضا خوب شد به خیر گذشت
2011/10/30, 10:43 AM
پست های این تاپیک دیگه از انحراف گذشته ... عنوان تاپیک رو میخوام عوض کنم به فراخوان داستانه های علمی و تخیلی از نوع ژانر وحشت .....
این همه از رشادت گفتین ... این همه از پهلوان ها گفتین ... من دیگه نمیخوام یه سری پرونده بکشم بیرون راجع به علیرضا و فربد ...... بماند
ولی بچه ها همه این جریان گرگ و بهمن و پاره شدن کابل از قبل هماهنگ شده بود ... یعنی همش و قبلا با علیرضا هماهنگ کرده بودیم ... فکر کنم دو نفر هم متوجه شدن ... اون لحظه که من شروع به کار کردم با دستام و چشام به علیرضا اشاره کردم ... راستش هدف ما فربد بود ... میخواستیم تجربه کنه اینارو ... ولی به خاطر کوله پشتی سنگینی که داشت اصلا نتونست هیچ عکس العملی نشون بده و خود علیرضا مجبور شد وارد عمل بشه ...
البته شدتش هم زیاد نبود به خاطر دو تا مرغ عشقی که من دلم براشون سوخت گفتم اول زندگی ....... طفلی مهدی .... یه دونه از انگشتاش سیاه شده ... دیشب سعی کردیم با علیرضا و حسین اون انگشت رو قطع کنیم ولی مهدی نذاشت ... براش دعا کنین ... برا خودش نه هاااا برا انگشتش .....
خلاصه شعار این دیدار : (بو گارپیز گارینسانجیلاندیراناردانیمیش) شرط اومدن به دیدار بعد اینه که ۱۰ بار پشت سر هم باید این و تکرار کنی
این همه از رشادت گفتین ... این همه از پهلوان ها گفتین ... من دیگه نمیخوام یه سری پرونده بکشم بیرون راجع به علیرضا و فربد ...... بماند
ولی بچه ها همه این جریان گرگ و بهمن و پاره شدن کابل از قبل هماهنگ شده بود ... یعنی همش و قبلا با علیرضا هماهنگ کرده بودیم ... فکر کنم دو نفر هم متوجه شدن ... اون لحظه که من شروع به کار کردم با دستام و چشام به علیرضا اشاره کردم ... راستش هدف ما فربد بود ... میخواستیم تجربه کنه اینارو ... ولی به خاطر کوله پشتی سنگینی که داشت اصلا نتونست هیچ عکس العملی نشون بده و خود علیرضا مجبور شد وارد عمل بشه ...
البته شدتش هم زیاد نبود به خاطر دو تا مرغ عشقی که من دلم براشون سوخت گفتم اول زندگی ....... طفلی مهدی .... یه دونه از انگشتاش سیاه شده ... دیشب سعی کردیم با علیرضا و حسین اون انگشت رو قطع کنیم ولی مهدی نذاشت ... براش دعا کنین ... برا خودش نه هاااا برا انگشتش .....
خلاصه شعار این دیدار : (بو گارپیز گارینسانجیلاندیراناردانیمیش) شرط اومدن به دیدار بعد اینه که ۱۰ بار پشت سر هم باید این و تکرار کنی
(2011/10/29, 09:13 PM)MissB نوشته است: [ -> ]نکنه اصلا نرفتیم کوه؟؟؟نکنـــه؟نه بابا
2011/10/30, 11:57 AM
واي چقدر باحال بود مردم از خنده،مامانم فكر كرد ديوونه شدم آخه با آهنگ داريوش داشتم ريسه ميرفتم
خوشحالم كه بهتون خيلي خوش گذشته.آفرين بهتون افتخار ميكنم
كاش عكساشو به همه ميدادين تا بيشتر ذوق كنيم
خوشحالم كه بهتون خيلي خوش گذشته.آفرين بهتون افتخار ميكنم
كاش عكساشو به همه ميدادين تا بيشتر ذوق كنيم
2011/10/30, 01:08 PM
خیلی باحال بود خیلی خوش گذشت
راستی بچه هامن هنوز زندم چون خیس شده بودم
راستی بچه هامن هنوز زندم چون خیس شده بودم
2011/10/30, 01:24 PM
فربود جان واقعا دستت درد نکنه برای برنامه ریزی و مدیریت قوی وهمراهی خوبی که با بچه ها داشتی.بهت افتخار می کنیم امیدوارم همیشه بر قله افتخارات قشنگ زندگیت بمونی و به آرزوهای قشنگ زندگیت برسی.خیلی دوست داشتم بیام ولی درگیر پالس تراپی بودم.........دفعه بعد حتما حتما می یام فقط باید فرمها رو پر کنم؟
دوستای عزیزم خوشحالم بهتون خوش گذشته
دوستای عزیزم خوشحالم بهتون خوش گذشته