من تنها رفتم دكتر و دكتر هى طفره ميرفت منم بهش گفتم كه بچه نيستم و خيلى راحت بهم بگو ، آخرش مى خاى بگى ام اس دارم؟؟؟
دكترم گفت اره ام اس دارى (به همين راحتى)
راستشو بخواى هيچ هستى نداشتم
برام مهم نیست ونبود چون من کاری نکردم که اینجوری شدم باید ببینم خدا چرا این کارو کرده بعد میفهمم که چه حسی باید داشته باشم
من قبل دکتر رفتن علائمی رو که داشتم توی اینترنت زدم و فهمیدم ام اس همچین علائمی رو داره اولین دکتری که رفتم خیلی قضیه رو میپیچوند و مخفی کاری میکرد برای همین رفتم پیش دکتر دیگه ای و اول کار بهش گفتم من دکتری رو میخوام که با من راحت حرفاشو بزنه ، من حقمه که همه چیز رو بدونم و خودم تحقیق کردم و حدود 90% مطمئنم که ام اس دارم پس یه گفتگوی صادقانه خیالم رو راحت میکنه ، تا مخفی کاری و استرس اینکه مریضیم چی میتونه باشه ... دکتر هم بعد دیدن ام آر آی و جواب آزمایشات تائید کرد که ام اس دارم با اینکه خودمو آماده کرده بودم هرچی که بود محکم باشم ولی تا یک ماه اول حس پوچی زندگیم رو تا مرز نابودی برد ...
من وقتی اسم ام اس رو میشنوم ناراحت میشم؛ به خاطر همین بهش میگم مالتیپل اسکلروزیس!!!
اولین فکر این بود که به هیچ کس نمیگم چون از ترحم بدم میاد و همین هم شد و فقط به کسایی گفتم که مطمئن بودم حس ترحم رو نسبت بهم نخواهند داشت
وقتی بهم گفتن که ms دارم ناراحت شدم
چون قبل تشخیص که حدود2هفته طول کشید حالم بد شده بود
یعنی از لنگش تو راه رفتن رسیده بود به ویلچری شدن
ولی همیشه ته دلم بود که خوب میشه غصه نخور
یادم نمیاد که گریه کرده باشم
وقتی هم گفتن که msدارم چون هیچ شناختی ازش نداشتم و شخص msی هم ندیده بودم ،مخصوصاً اینکه حالشم بد بوده باشه
واسه همین فکر بدی درباره ms نداشتم
الآنم که خیلی سرحالم