2011/04/14, 05:46 PM
2011/04/14, 08:16 PM
(2011/04/12, 06:10 PM)عمومهربان نوشته است: [ -> ]با سلام
تا حالا خيلي به وسيله پيامها و... اطلاعات زيادي در خصوص اين بيماري
بدست آوردم ولي با توجه به پيشنهاد بعضي از دوستان لازم ديدم اين موضوع را بصورت يك تاپيك جديد مطرح كنم اصولآ بهترين راه براي اينكه كمترين آسيب به بيمار بخصوص دختران جوان كه درگير اين مشكل ميشن ولي هنوز بصورت قطعي مريضي شون بهشون گفته نشده چيست ؟ و جگونه مطرح بشه بهتره ؟ويا اصولآ گفته بشه بهتره يا نه ؟
البته تمام جوانب را يجورايي بايد در نظر گرفت مثلآ خوب معمولآ دختر ها خيلي حساس ميباشند و ممكن كه آسيب جدي پيدا كنند و يا هر چه به نطرتون مي ياد و......
تشكر
ما هم 1 روز سالم بودیم! و هیچ گناهی در ام اس نداشتیم.امیدوارم ، دخترتون حمله جددی نداشته باشه و 1 درمان جدیدی کشف بشه برای همه بیماران ام اس !
2011/04/14, 08:47 PM
سلام
به نظر منم سینا کار درست رو پیشنهاد داداه..حداقل از اطلاعات بیماری بهش بگید...
فقط تو رو خدا این تصمیمو نگیرید که ازش پنهان کنید..
به نظر منم سینا کار درست رو پیشنهاد داداه..حداقل از اطلاعات بیماری بهش بگید...
فقط تو رو خدا این تصمیمو نگیرید که ازش پنهان کنید..
2011/04/14, 09:08 PM
این سایت و اعضای دوست داشتنیش خیلی موثرن، امیدوارم ام اس خیلی خفیف باشه و هیچ مشکلی توی زندگیش ایجاد نشه.
شما هم سعی کنید خودتون آرومتر باشید .
بهترین آرزوهارو برای شما و دخترگلتون دارم.
شما هم سعی کنید خودتون آرومتر باشید .
بهترین آرزوهارو برای شما و دخترگلتون دارم.
2011/04/14, 09:48 PM
ولی واقعا میخوام به پای همچین پدری بیافتم که اینقدر داره با احتیاط حرکت میکنه تا به بهترین نحو دخترش و با ام اس آشنا کنه
عموی مهربون ... شما عموی مهربون همه بچه های ام اسی ها هستی ... اول هم عموی من
از ته دل دعا میکنم که بتونی بهترین راه رو انتخاب کنی ... البته بازم میگم زیاد سخت نگیر ... زیاد چیزه مهمی نیست
خاطرخواتیم شدیدا
عموی مهربون ... شما عموی مهربون همه بچه های ام اسی ها هستی ... اول هم عموی من
از ته دل دعا میکنم که بتونی بهترین راه رو انتخاب کنی ... البته بازم میگم زیاد سخت نگیر ... زیاد چیزه مهمی نیست
خاطرخواتیم شدیدا
2011/04/15, 02:33 PM
همسر عزیزتر از جون مم همین مشکل رو داره
خدا به همه کمکم کنه
به عزیزای ما هم همینطور
خدا به همه کمکم کنه
به عزیزای ما هم همینطور
2011/04/15, 06:04 PM
عمو مهربون دختر گلتون چند سالشونه؟
ما اینقدر باهاش دوست می شیم که اصلا بیماریشو احساس نکنه و توی شادیاش غرق بشه
ما اینقدر باهاش دوست می شیم که اصلا بیماریشو احساس نکنه و توی شادیاش غرق بشه
2011/04/16, 09:40 AM
من به عموی مهربون پیشنهاد دام به دخترشون بگن حتما
این خیلی خوبه که یهو بهش نگین که توی روحیش تاثیر بذاره بعضی دکترا خیلی بی وجدانن خیلی
ولی ایکاش پدر منم مث شما بود پدر من البته سر خوبی بهم میگه هیچ جا نگی ام اس داریا اگه گرمت شد بلند شو از اونجا برو ولی دم نزنیا منم که تا حالا تحمل کردم با اینکه گاهگاهی جایی بودم از گرما شب تا صبح نخوابیدم یا حرفهاییکه مردم در مورد ام اس میگن تحمل کردم ولی
چه میشه کرد ؟ پدرم فکر میکنه اگه اینطور بکنیم با ام اسیها در ارتباط نباشیم بهتره البته بفکر اینده منه ولی من که قید ازدواج رو زدم به هر دلیلی . مهم نیست مهم اینکه دوست ندارم سرکوفتهای یه نفر و خانوادش رو با خودم همیشه داشته باشم
خیلی خیلی دوست دارم بعضی اوقات برم و دوستان ام اسی رو ببینم که مثل خودمن ما هم میدویم هم میخندیم هم شادیم هم راه میریم هم هیچ مشکلی نداریم ولی خب بعضیا حتما در جواب میگن حتما بیماریت یه چیز دیگست نه ام اس . ام اس یعنی مردن نابود شدن یعنی بیماری سخت خلاصه ....
نمیدونم چیکار کنم ؟
من 4 سال پیش که این بیماری رو گرفتم اولین بیمار دختر دکترم بودم خودم تک و تنها توی شهرمون ام اس گرفته بودم البته اوناییکه گرفته بودن شاید 50-60 ساله بودن دیگه خلاصه خیلی با احتیاط که کسی نفهمه رعایت کردیم و بازم همون روحیه بخاطر اینکه کسی نفهمه در صورتیکه درسته ام اس برام مهم نبود ولی همش توی فکر بودم فقط فقط بخاطر خانوادم همین
خیلی تنها بودم خیلی فقط اومدم توی نت با دوستانی اشنا شدم ولی جرات نداشتم بگم میخوام برم جایی که بچه های ام اس سهتن یا کسیو ببینم ولی یه بار زدم به سیک آخر یواشکی یکی رو دیدم وقتی دیدم خیلی خوب شد برام خیلی البته بعدش گفتم به خانوادم
خلاصه اینکه پیشهاد دادین به عمو مهربون بیاد شما رو ببینه و بعدش به دخترش بگه ام اس داری من دیدم چقدر پیشنهاد خوبیه که هم پدرش با بچه ها اشنا شه هم خودش ایکاش .....................
2011/04/20, 07:26 PM
من فکر می کنم این موضوع رو شما باید هرچه زودتر به دخترتون بگید. چون خودم تجربه اینو داشتم که این موضوع خیلی بد به من گفته شد، هیچوقت فراموشش نمی کنم. از مطب دکتر تا خونه رو گریه کردم (البته اون موقع دکترم جناب صحراییان نبود، سوء تفاهم پیش نیاد). بعد از اون هم اطرافیان سعی می کردند طوری رفتار کنند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و من ام اس ندارم، و این بیشتر از هرچیز ناراحت کننده بود، البته این کار از روی دلسوزی بود ولی حس خوبی رو در من ایجاد نمی کرد. در هر صورت نظر من به عنوان یه دختر اینه که با دخترتون صادقانه با بیماریش صحبت کنید و تمام جوانب و مشکلات رو همون طور که هستند باهاش درمیون بذارید. امیدوارم مفید واقع بشه.
شاد باشید
شاد باشید
2011/04/20, 07:47 PM
عمو مهربون این همه پیشنهاد پس چرا یکیشو انتخاب نمی کنین!
من نگرانشم,می ترسما
من نگرانشم,می ترسما