وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: داستان ازدواج یک ام اسی
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4
اقا هادی منم اتفاف شما تجربه کردم
اما لطفا دوستان یکم هم به غیر ام اسی ها حق بدین
شماین ک میدونین ام اس چیه چطوریه
اخه اونا چ میدونن
جای غصه خوردن و عصبی شدن و استرس بفکر خودتون باشید!
امروزه ادم سالمش سخت میتونه تزدواج کنه و فقط شامل ما نمیشه!
بعدا چرا ناراحتید ک راستش گفتین ؟؟؟حق اون خانم بوده بدونه چرا واس دیگران تصمیم ؟؟
و دوستانی ک گفتن منطقی باید رفتار میکرد ... شما خودتون گذاشتین جای اون خانم ک قضاوت میکنید؟؟؟؟
شما کـ دم از منطق میزنین!چرا خودتون منطقی قضاوت نمیکنین!
فقط اقا هادی زندگی کن زندگی ک خودت میخای ..
زندگی بسازی ک گذشته جلویش زانو بزند ...
سلام,هیچ کار خدا بی حکمت نیست,هیچکس نمیدونه دراینده چه اتفاقی قراره بیافته مخصوصا تو شرایط ماها.الان من یه دختر ۶ساله دارم,هربار حمله به سراغم میاد هزار جور فکر و خیال میکنم و استرس میگیرم.الان به این نتیجه رسیدم که یه خانم از هر لحاظ خوب و مطمین که استحقاق مادریه دخترمو داشته باشه پیدا کنم و تا هنوز سره پا هستم و احترام دارم خودم برم از طرفی هم فکر میکنم اگر داروش کشف بشه بازم باید عذاب بکشم که زندگیمو از دست دادم.خوشحال میشم اگر نظرتون رو بگید به هر حال ما بهتر از هرکسی همدیگر رو درک میکنیم.
(2016/12/22, 01:55 AM)الهه درد نوشته است: [ -> ]سلام,هیچ کار خدا بی حکمت نیست,هیچکس نمیدونه دراینده چه اتفاقی قراره بیافته مخصوصا تو شرایط ماها.الان من یه دختر ۶ساله دارم,هربار حمله به سراغم میاد هزار جور فکر و خیال میکنم و استرس میگیرم.الان به این نتیجه رسیدم که یه خانم از هر لحاظ خوب و مطمین که استحقاق مادریه دخترمو داشته باشه پیدا کنم و تا هنوز سره پا هستم و احترام دارم خودم برم از طرفی هم فکر میکنم اگر داروش کشف بشه بازم باید عذاب بکشم که زندگیمو از دست دادم.خوشحال میشم اگر نظرتون رو بگید به هر حال ما بهتر از هرکسی همدیگر رو درک میکنیم.
من با طرز فکر شما کاملا مخالفم همچین اشتباهی نکنیدعزیز من به جاش امیدوار باشیدخدا بزرگه اخه کی میاد انقد راحت از زندگیش بگذره
به فکر یه راه بهتری باشید تا اینکه بخواین واسه دخترتون نامادری بیارین
وزندگیتون از هم بپاشین
فقط و فقط امیدددددد
هیچوقت امیدتون رو از دست ندینicon_question
(2016/12/22, 01:55 AM)الهه درد نوشته است: [ -> ]سلام,هیچ کار خدا بی حکمت نیست,هیچکس نمیدونه دراینده چه اتفاقی قراره بیافته مخصوصا تو شرایط ماها.الان من یه دختر ۶ساله دارم,هربار حمله به سراغم میاد هزار جور فکر و خیال میکنم و استرس میگیرم.الان به این نتیجه رسیدم که یه خانم از هر لحاظ خوب و مطمین که استحقاق مادریه دخترمو داشته باشه پیدا کنم و تا هنوز سره پا هستم و احترام دارم خودم برم از طرفی هم فکر میکنم اگر داروش کشف بشه بازم باید عذاب بکشم که زندگیمو از دست دادم.خوشحال میشم اگر نظرتون رو بگید به هر حال ما بهتر از هرکسی همدیگر رو درک میکنیم.
من خیلی تعجب کردم این پست شماروخوندم...هیچ کس جز خودتون نمیتونه از ته قلب واسه دخترتون مادری کنه.
فکرکنم یه مقداری اعتماد بنفستون پایین اومده.به خدا توکل کنید وامیدوار باشید.
(2016/12/22, 01:55 AM)الهه درد نوشته است: [ -> ]سلام,هیچ کار خدا بی حکمت نیست,هیچکس نمیدونه دراینده چه اتفاقی قراره بیافته مخصوصا تو شرایط ماها.الان من یه دختر ۶ساله دارم,هربار حمله به سراغم میاد هزار جور فکر و خیال میکنم و استرس میگیرم.الان به این نتیجه رسیدم که یه خانم از هر لحاظ خوب و مطمین که استحقاق مادریه دخترمو داشته باشه پیدا کنم و تا هنوز سره پا هستم و احترام دارم خودم برم از طرفی هم فکر میکنم اگر داروش کشف بشه بازم باید عذاب بکشم که زندگیمو از دست دادم.خوشحال میشم اگر نظرتون رو بگید به هر حال ما بهتر از هرکسی همدیگر رو درک میکنیم.

مادرم همیشه بهم میگه بین دو ستون فرجی هست.
هیچ وقت حرفشو درک نکردم تا زمانی که توی یک شرایط بسیار بدی گیر کردم طوری که امید انجام شدنش واقعا صفر بود . اما به چشم های خودم معجزه رو دیدم که چطور ورق برگشت یهو. زندگیم زیر و رو شد
اونجا بود که به حرف مادرم رسیدم. که هیچ وقت نامید نشم هیــــــــــچ وقتـــــــــــ.
توصیه من اینه که بجای این فکرهای بی اساس پایهای زندگیتون رو جوری محکم بنا کنید که هیچ کسی حتی در بدترین شرایط هم جرات نکنه بگه بالا چشمتون ابرو هست
نمیدونم صاحب پست اصلی هنوز این طرف ها میاد یا نه، ولی من در هر صورت نظرم را مینویسم:
به نظر من شما با صادق بودن به کسی لطف نمیکنید. هر کسی در یک رابطه وظیفه داره که صادق باشه. اگه صادق هم نباشید، شاید در ابتدا بتونید یکم وضعیت بهتری به دست بیارید، ولی در دراز مدت از دل و دماغ تون در خواهد اومد. یعنی مگه چیزی که بشه برای همیشه قایمش کرد که پشیمون باشی از گفتنش.
سلام... من ده ساللللل به این موضوع فکر میکردم که چطور به همسر اینده ام این مطلب رو بگم و این باعث استرس بیستر و ناراحتی حسمی و روحی و فشار عصبی میشد تااااا بالاخره با کسی که نگاهش مردونه بود اشنا شدم شبی که بهش با گریه و ترس بعد از یکماه  گفتم گفت من انتخاب خودمو کردم?و دوست خودم هم با آمپول کنترل میکنه و دوست ندارم در موردش حرفی به خانوادم بزنی و تمام.... الان 3 سال تقریبا ازون شب میگذره و ناراحتم ازینکه چه قدر حرص بیخود و الکی خوردم و فشار به خودم اوردم و اندوه بیخودی خوردم
فرد درست و اگاه نعمته و داشتن ماها سعادت میخاد برای بی سعادتی دیگران که نباید غصه خورد برادر
???
صفحه ها: 1 2 3 4