وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: داستان ازدواج یک ام اسی
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4
Sad
Confused
Sad
Confused
Undecided
Dodgy
Blush
Angel
اميدوارم زود تر ازدواج كنيد...و به بقيه آرزوهاتون برسيد
اصلا
كبوتر با كبوتر باز با باز...چرا با يه خانم ام اسي ازدواج نميكنيد؟اين طوري همديگرو درك ميكنيد
Blush
Angel
غمــــــــــت نباشه همه چـــــــــــــی درست میشه
شـــــــــاید هم بهتر از قـــــــــــــبل ... شــــــــک نکن
(2014/08/14, 11:41 PM)منصور91 نوشته است: [ -> ]یه واقعیتی بهتون بگم ام اس باعث شد من بقیه عمرم را مثل انسان زندگی کنم
به خدا اگه ام اس نمی گرفتم امروز یکی از کنا هکارترین ادم های روزگار بودم
از قدیم گفته اند در هر بلایی نعمتی است
ام اس باعث شد حداقل مانند یک انسان سالم زندگی کنم
[size=large]

عاشق اين جمله تون هستم . مرسي
دوست عزیز
به نظر من خدا برای دادن سختی هم به بنده هاش گزینش داره ؛ هربنده ای در حد توانش سختی های زندگیش براش میشه ازمایش الهی
به نظرم ما ها تازه باید به خودمون ببالیم که خدا انقدر مارو قوی دیده که اینطوری داره ازمایشمون میکنه
شما و همه ی ادمهایی که اینجا هستیم در عین مهربونوهایی که توی وجود همه مون هست توی زندگی قوی بودیم و با ام اس قوی تر هم میشیم
ام اس بیشتر از واقعینش اسمشه که وحشتناکه
اگه کسی به خاطر ام اس وجودمونو نمیبینه مشکل از اون نیست مشکل از طرز فکریه که توی جامعه ی ما رواج داره
باور غلط ام اس = ویلچر همه رو میترسونه
شاید وقتی خودمون میگیم کسایی هستن که بیش از 25 ساله با وجود ام اس هنوز مشکلی ندارن اونها فکر میکنن داریم دروغ میگیم که مارو قبول کنن
من پیشنهادم براتون اینه که اگه هنوزم هست ازش بخواین برین پیش دکترتون و از اون بخواین که براشون توضیح بده اینطوری بهتره

اما این واقعیت رو همیشه درنظر بگیرید
کسی که همینی که هستید رو میپذیره تا اخر عمر هم دوستتون داره و همراهتونه چون وجودتونه که براش ارزشمنده
اگه همچین کسی رو پیدا کردید اونوقت اگه همه ی وجودتونم به پاش بریزید ارزش داره چه برسه به یه خونه با همه ی امکانات و این چیزهایی که گفتید

قطع امپولهاتونم به نظرم یه تصمیم بچه گونه است برای اینکه با خحودتون لج کنید ... همیشه اگر هم خواستید لج کنید سرچیزهایی لجبازی کنید که به خودتون اسیب نرسونید

انشالله هرچی خیره برای تک تک بچه های اینجا پیش بیاد icon_questionicon_questionicon_questionicon_question
نمیخوام الکی دلداری بدم ولی من مطمئن و معتقدم که هرچی خدا بخواد همون میشه و فقط امیدت به خدا باشه
آقا هادی اگه به هم نرسیدین مطمئن باشید قسمت هم نبودید و اگر قسمت هم باشید مطمئن باشید که به هم خواهید رسید
من این رو به چشم دیدم که میگم
کاملا با حرف منصور91 موافقم, اگر من هم ام اس نمیگرفتم به قول معروف شاید الان خدارو هم بنده نبودم
(2014/08/14, 06:57 AM)آذرستون نوشته است: [ -> ]سلام ای دل نورانی
ای نگاه آبی آسمان
ای شکوه آفرینش
سلام ای وسیع جاری
ای پهنه نور باران
ای طراوت بی کران

من هادی هستم کارمند یکی از بانکهای ایران همه می گند زیبا و خوش تیپ هستم ولی من خودم رو همیشه به توکل به خدا می شناسم .
من 3سال پیش متوجه شدم که ام اس دارم در همون روزهای نخست تونستم به کمک دکترم سرکار خان م بیتا شالبافان اونو مهار کنم بطوریکه بعد از گذشت 3سال هیچگونه عوارضی در من مشاهده نشد و تنها هفته ای یکبار آمپول سینووکس استفاده میکنم اون هم بصورت نامنظم و بیشتر به خاطر اصرار خانواده ام .
زمان گذشت تا اینکه الان 27 ساله شدم و این احساس در من بوجود اومد که نیازی به یک همدم دارم یه مونس یکی که بتونه بهم محبت کنه یکی که بتونم بهش محبت کنم توی همین حال و احوال بودم که خواهرم یک خانم زیبا و با شخصیت و خانواده دار از همکارانش رو بهم معرفی کرد یه چند روزی با هم صحبت کردیم حالا چه حضوری و چه موبایلی .خداییش چون درباره ی زندگی آینده ام بود همه چیز رو صادقانه به او گفتم مگر ام اسم رو به اون نگفتم به این دلیل بهش نگفتم که دوست داشتم اول منو خوب بشناسه و بدونه من کیم و چه خوبیهایی زیادی دارم بعد بهش بگم و قضاوت کنه.
همین طور هم شد یه شناخت کلی روی من پیدا کرد یه روز به من گفت توی چهره ات یه رازی انگار می بینم بهم بگو و گرنه شاید بعدا بهم بگی دیگه فرصتی برای جبران نباشه.
من هم چون صادقانه با دلی پاک وارد این موضوع ازدواج شدم به یه شرط بهش گفتم اون هم این بود1-اول کاملا به حرفم گوش کن 2- درباره این موضوعی که میخوام بهت بگم خوب تحقیق کن3-کاملا به حرفم گوش کن 4-بعد قضاوت بکن و تصمیمت رو بگیر.
اما اون با اینکه قول داد شرطم رو رعایت کنه اما....
باور کنید من بعد از روزهای اول تا کنون مشکلی ندارم و نداشتم و صادقانه پا پیش گذاشتم اما مثل همیشه چوب این صداقت لعنتی رو خوردم. اصلا نمی دونم من که به این خوبی هستم چرا باید آمپول مصرف کنم تا همیشه تو ذهنم این باشد که من یک بیمارم.
حالا به این نتیجه رسیدم که دیگه آمپول مصرف نکنم و نیازی هم به این نخواهد بود که من بخواهم روزی این موضوع رو برای همسر آینده ام تعریف کنم.
جالبه من تمام وسایل خونه ام رو خریده بودم یه روز یکی از اشنایان اومد خونه و گفت چه خبره پس زنت بعدها چی می خواد با خودش بیاره ؟ من در جواب بهش گفتم اونی که من به همسری قبولش کنم با تمام وجود دوستش دارم وقتی بیاد پاشو رو تخم چشمام میذاره!!!!!!!!!
البته ناگفته نمونه من از این خانم ناراحت نیستم چون ایشون انسان وارسته ای هستند اما ای کاش چیز دیگه ای رو بهونه میکرد هرچند که فکر میکنم این هم کار سختی بود چون واقعا فکر نمیکنم ایرادی وجود داشته باشه.منو ببخشید واقعا دلم بدرد اومده بود و کسی بجز شما دوستان برای صحبت کردن نداشتم(دوستان اين قسمت رو امروز به پستم اضافه كردم 93/5/24 - چون من از نسرين خانم دعوت كردم بياد و پستو ببينه لطف كنيد كامنهايي رو كه ميذاريد خطاب با ايشون باشه شايد نظر ايشون رو نسبت به ام اس عوض كنه.آخه ميدونيد رابطه ما كم بود ولي چون وقتي ديدمش قلبم تند تند زد ميدونم دوستش دارم)
ای خدا....
خدایا خودت شاهد بودی که من حتی در مقابل این بیماری یک چرای معمولی هم نگفتم همیشه در ذهنم این بود که ام اس من یک نعمت است از سوی تو
همیشه بر لبانم شکر توست خداجون الان هم خودت كمكم كن.....
**********************************الهی تو بساز*************************************
سلام این مسئله برای من به شخصه عادیه چون دلیلشو نمیدونم چرا این بیماری رو که اصلا کاری به زندگی و ازدواج نداره بهانه میکنند من هم 27 سالمه و بارها شده به این خاطر منو طرف شناخته ولی به خاطر ام اس گذاشته کنار بقیه حسنای خوبو نمیبینه جالب ولی از خدا ممنونم چون این جوری بهم نشون میده چه کسی تو زندگی به دردم میخوره و من میتونم یه عمر بهش تکیه کنم.و شما هم از این بابت خوشحال باشید.Smile
آقا هادی داستانتون مثل خودم بود ولی من یاد گرفتم اول خودم خودمو دوست داشته باشم خودم برا خودم بسوزم خودم برازندگیم تصمیم بگیرم بعد برا دیگراااان من الااااانشم میگم اینقدر خودمو دوس دارم ک خدا میدونه اگه ب کسی بگم دوستت دارم نمیگم زیاد میگم همون قدری که تومنو موخااای منم موخااامت .به نظرمن باید خودتو اونطوری نشون بدی ک برا داشتنت حسرت بخووورن اگه من برا خودم ارزش قائل نشم مطمئنن هیچکسی بهم محل نمیذاره شمام کار خوبی کردی ک اول نگفتی تا بشناستت ولی مووووندم اون دختر چقدر درکش پااایین بوده؟؟؟؟هرچی باشه دختربود چطووور توووونسته یه قانونی هس ک هر عملی عکس العملی داره چه الان چه10 سال دیگه هرکاری بکنی جوابشو میگیری این خانومم روزی جوابشو میگیره یا +فک کن که لیاقتت بیشتر از ایناااا هستش حکمتی داشته ایشاااالااااااااااااا ک یکی ک لایقت باشه رو پیدا موووکونییییییی من دلم پاکه مطمئنمsmilingsmilingsmilingsmilingsmilingsmiling
اقا هادی غصه نخور این ماجرای شما دقیقا برا من اتفاق افتاد ولی چه میشه کرد باید راضی باشیم به رضای خداShywoman bye
...
سلام آقا هادی...
شما کار درستی کردید که از اول همه چی رو گفتید چون اگه بعدا می فهمید...
در رابطه با قطع داروتون بهتر به دکترتون بگید و از دکترتون بپرسید که قطع کنید یا نه...Blush
این تاپیک یه خورده ناامید کننده به نظر میاد
من همینجا از همه ی دوستان ام اسی که بعد از بیماریشون ازدواج کردن
دعوت به عمل میارم تا قضیه ازدواجشون
و اینکه چیشد که طرف مقابلشون این قضیه رو قبول کرد
رو به طور خلاصه تعریف کنند...
حداقل سه چهار نفر از خانمهارو خودم باهاشون در ارتباط بودم و میشناسم
خواهش میکنم
روی بنده رو زمین نندازید و دوستان خودتون رو دلداری بدید
قبلا از همکاری شما صمیمانه سپاسگزارم...men
صفحه ها: 1 2 3 4