•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35(current)
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
تو بیمارستان بستری بودم و صدای بابام از اتاق بغلی اومد
یااااااا حسین
و احتمالاتی که دکترا ردیف کردن تهشم اقای دکتر صحراییو بهمون معرفی کردن که ایشون به من گفتن احتمال قوی ام اسه منم بغض کردم و با پرویی گفتم نه
بهم بگید هیچی نیس بعدم راه افتادم که بابام غصه نخوره
و بازم میگم من هیچیییم نیییییییییییسaloofandbored
و بی آنکه بخواهی دچار میشوی...
دچار یعنی نگاهش تنها چاره ات میشود
و من دچار ان نگاه ساده ات شدم
دچار یعنی من..
 تشکر شده توسط : yas8866 , i_sh
من يه سری علایم داشتم ولی توجه نمیکردم تقریبا حدس میزدم ام اس باشه حتی وقتی رفتم دکتر برام ام آر آی نوشت ازش بپرسیدم چقدر احتمال داره ام اس نباشه، گفت 99درصد، ام آر آی و که انجام دادم جوابشو خوندم اولش شوکه شدم باور نکردم ولی کم کم کنار اومدم Smiley-cool14
من خودم با توجه به جستجوها حدس میزدم ام اس باشه اما دکترم حتا تو مطبش هم بهم نگفت. خلاصه اینکه بستریمون کردند
تو بیمارستان تازه فهمیدم یسری دیگه بیماری هست مثل سندروم گلین باره و دویک و ... که دقیقا مشابه ام اس هستند
روز دوم که دکتر اومد بهم سر بزنه گفتم دکتر چیه؟؟؟؟
گفت شروع ام اس
فقط یادمه نیم ساعت گریه کردم
بعد هم گفتم ام اس یعنی من سالمم
و الان دارم میفهمم این حرفم که من سالمم واقعیه
از بعد ام اس زندگی من شروع شد
جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست ------- طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت
وای وای واااایconfused
بعد یکسال از اولین حمله ام در حالیکه حالم کاملا خوب شده بود و خیلی خوشحال و شادان زندگی میکردم
دکترم بهم گفتن...منم یهو واااا رفتم، بعدشم رفتیم خونه...فرداش یکم گریه کردم...پس فرداشم انگار نه انگارsmiling
خیلیییی کار خوبی کردن اون موقع که چشام باباقوری بود و هنوز علائم رفع نشده بود، بهم نگفتن! ولی خب ای کاش یکم زودتر میگفتن یه خاکی تو سرم میریختم!
Smile (52)!!!Don't take it too seriously
 تشکر شده توسط : i_sh
آذر ۹۰ مشکلات من شروع شد. هر سال آذر تمام اون خاطرات تلخ برام تداعی میشه! براش سالگرد میگیرم! انگار یه عزیزی رو از دست دادم. هر سال این موقع اعصابم به هم میریزه مثل همین الان!
خدایا چرا اینقدر زود!!! میذاشتی یه کم بچگی کنم بعد این همه غم و غصه رو سرم تلنبار کنیsad
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز !؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنمsmiling
 تشکر شده توسط : امیر سام
مادرم بعد شش ماه .. من واقعا عزیزیو از دست دادم که کسی نمیدونست ،البته با نه ای که ازش شنیدم بعد بهم گفتن ام اس دارم ،انقدر ریخته بودم به هم که ...رفتم تو اینترنت واسه سرچ که چیه ؟ گفته بود تعادل و ویلچیرو ..افتادم زمین, از حال رفتم از بیماری اینترنت !!! ، روحیه ام انقدر بد بود که کل بدنم گز گز میکرد ، جایی نبود گز گز نداشته باشه خوشبختانه تو فامیل دکتر مغز و اعصاب داشتیم ، کلی کمک کرد تا کنار بیام حتی کتاب رفرنس پزشکی برام اوورد Cool
الان بعد ۱۱ سال شکر اینو میکنم فقط پاهام مشکل داره .. چشم و دستم سالمه ، پاهامم بهش میرسم ، اخر شکستش میدم دوباره کوهنورد میشم ..

شاید امروز اون روزی باشه که در آینده منتظرشم..ما فقط شاید تجربش کرده باشیم که روزمره امروز شاید آرزوی فردامون بشه..305320_JC_thinking
 تشکر شده توسط : امیر سام
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35(current)




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان