خدا رو شکر من یه تایپک مفید ساختم
هرچند که زود خسته میشم ولیذ تا جایی که بتونم تایپ میکنم
وقف 2
گفت و گویمان به پایان رسیده، از روی صندلی بر میخیزد و دستش را به علامت تشکر به سویم دراز میکند، هنوز غم در چهره اش نمایان است و من در دل برایش دعا میکنم که به زودی با تکیه بر توانایی های خود از نو زندگی را از سر گیرد.
از وقتی که انجمن ام اس را تاسیس کرده بودم دیگر به این حال و هواها غریب نبودم و خوب میدانستم که گذر زمان درمان خوبی برای کنار آمدن با شرایط سخت زندگی است.
***
وقف 3
***
از در که بیرون میرود بار دیگر قامتش را تماشا میکنم، تصویر قامت جوان، اما خموده او مرا به بیست سالگی خودم میبرد...
بیست ساله بودم که پسر اولم به دنیا آمد، از همان زمان تقریبا هرشب گلایه داشتم که گوشم صدای زنگ میدهد و کف دستانم یک جوری است. (خوب اونموقع با اصطلاحات گزگز و سوزش آشنا نبودم) این حالات تقریبا تا 29 سالگی که فرزند دومم متولد شد ادامه داشت، دیگر مادر دو فرزند بودم و باید بیشتر به سلامتی و آینده زندگی ام میرسیدم، بنابراین بارها در تهران، اراک و کرمانشاه به پزشکان مختلف مراجعه کردم|، اما هیچ کس دلیل گزگز و سوزش بدنم را پیدا نکرد، حتی وقتی که در آمریکا با یک پزشک مشورت کردم، هیچ چیز نگفت جز اینکه:
وقف 4
- بیماری شما در تخصص من نیست، با یک پزشک مغز و اعصاب مشورت کنید.
علایم من روز به روز بیشتر میشد، برق گرفتگیدستانم هم به نشانه های دیگر اضافه شده بود، به یک پزشک ارتوپد مراجعه کردم و ایشان با برسی و معاینه دقیقی که انجام دادند، فورا برایم یک ام آر آی نوشتند و این گونه بود که من متوجه شدم مبتلا به ام اس هستم.
وقتی به خانه رسیدم با دیدن همسرم انگار تازه یادم آمد که چقدر به یک تگیه گاه محکم مثل او نیاز دارم. سرازیر شدن اشک هایم نگذاشتند بیماریم را مخفی کنم.
هرچند که زود خسته میشم ولیذ تا جایی که بتونم تایپ میکنم
وقف 2
گفت و گویمان به پایان رسیده، از روی صندلی بر میخیزد و دستش را به علامت تشکر به سویم دراز میکند، هنوز غم در چهره اش نمایان است و من در دل برایش دعا میکنم که به زودی با تکیه بر توانایی های خود از نو زندگی را از سر گیرد.
از وقتی که انجمن ام اس را تاسیس کرده بودم دیگر به این حال و هواها غریب نبودم و خوب میدانستم که گذر زمان درمان خوبی برای کنار آمدن با شرایط سخت زندگی است.
***
وقف 3
***
از در که بیرون میرود بار دیگر قامتش را تماشا میکنم، تصویر قامت جوان، اما خموده او مرا به بیست سالگی خودم میبرد...
بیست ساله بودم که پسر اولم به دنیا آمد، از همان زمان تقریبا هرشب گلایه داشتم که گوشم صدای زنگ میدهد و کف دستانم یک جوری است. (خوب اونموقع با اصطلاحات گزگز و سوزش آشنا نبودم) این حالات تقریبا تا 29 سالگی که فرزند دومم متولد شد ادامه داشت، دیگر مادر دو فرزند بودم و باید بیشتر به سلامتی و آینده زندگی ام میرسیدم، بنابراین بارها در تهران، اراک و کرمانشاه به پزشکان مختلف مراجعه کردم|، اما هیچ کس دلیل گزگز و سوزش بدنم را پیدا نکرد، حتی وقتی که در آمریکا با یک پزشک مشورت کردم، هیچ چیز نگفت جز اینکه:
وقف 4
- بیماری شما در تخصص من نیست، با یک پزشک مغز و اعصاب مشورت کنید.
علایم من روز به روز بیشتر میشد، برق گرفتگیدستانم هم به نشانه های دیگر اضافه شده بود، به یک پزشک ارتوپد مراجعه کردم و ایشان با برسی و معاینه دقیقی که انجام دادند، فورا برایم یک ام آر آی نوشتند و این گونه بود که من متوجه شدم مبتلا به ام اس هستم.
وقتی به خانه رسیدم با دیدن همسرم انگار تازه یادم آمد که چقدر به یک تگیه گاه محکم مثل او نیاز دارم. سرازیر شدن اشک هایم نگذاشتند بیماریم را مخفی کنم.