امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امیتازات : 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالات فيزيكي بدن از بدو تولدو ارتباط با ام اس
#41
من وقتی به دنیا اومدم 3.5کیلو بودم
همیشه سر گیجه داشتم و گه گدایی حالت تهوع میگرفت که کارم بیه بیمارستان میرسید تا اینکه علائم ام اس شروع شد

(از زماني كه يادمه گلو دردهاي چركي بدي ميگرفتم و آنتي بيوتيك خوراك مداوم بود تا سن 14 سالگي.
كلا آدم زود رنجي بودم وتو زندگيم هم خيلي عصبي) با این حرفت کاملا موافقم چون من هم همین طور بودم و الان که ام اس دارم هم همین جورم -هیجانی .پر استرس. بی قرارو .......angry3
فعلا سکوت را برگزیدیم ............
 تشکر شده توسط : naz.gigili
#42
من با وجود لاغر و ضعیف بودنم زیاد مریض نمیشدم و اینطور که مامان بابام گفتن فقط یکبار تو دوران بچگی عفونت شدید گوش گرفتم.همین.
اما در عوض از نظر روحی خیلی حساس و زود رنج بودم و فوق العاده حرص خور
درسم خیلی خوب بود اما همیشه حرص میخوردم که به من چه که فلان شاعر یا پادشاه 1000 سال پیش کی بدنیا اومده یا کی مرده یا اینکه منی که نمیخوام مهندسی بخونم واسه چی باید این مسئله های سخت ریاضی رو یاد بگیرم و حل کنم و ...
خلاصه اینکه حرص میخوردم و بروز نمیدادم
Together we stand
Divided we fall
 تشکر شده توسط : naz.gigili
#43
من تنها بیماری که در کودکی داشتم یرقان بوده ولی دوره لیسانس همه اش اسهال و استفراغ و مشکلات شدید روحی و اینکه به شدت درون گرا بودم تا اینکه سال 87 ام اس گرفتم ،لبنیات زیاد می خوردم و خیلی حساس بودم ولی همیشه خودخوری می کردم
قصه نيستم که بگوئی ، نغمه نيستم که بخوانی ،صدا نيستم که بشنوی ،یا چيزی چنان که ببينی ،يا چيزی چنان که بدانی ...
من درد مشترکم ،مرا فرياد کن
 تشکر شده توسط : naz.gigili , زیبا*
#44
از بچگی خیلی عصبی و زود رنجو حساس بودمangry از 8 سالگی همیشه خون دماغهای شدیدی میشدم و هر چی دکترو آزمایش میرفتم میگفتن چیزی نیست این حالت تا 15 سالگیم ادامه داشت وقتاییم که جایی بودم وخیلی گرم میشد بدنم بی حس میشد و سوزش شدیدی توی قلبم داشتم بد از اونم سال 84 نصف بدنم کاملا فلج شد که دکترا میگفتن یک شوک عصبی بوده و کسی چیزی نفهمید که دکترم گفت شروعش اون موقع بوده و در سال 90 با تاری چشم چپم تشخیص ام اس و دادنangry3angry3
بزرگترین مصیبت انسان آن است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد نه شعور کافی برای خاموش ماندن...
 تشکر شده توسط : naz.gigili
#45
من علامت خاصی که جالب باشه از بچگی نداشتم اما من از همان بچگی تا یه اتفاقی می افتاد مثلا با یکی حرفم می شد وقتی خودم تنها میشدم تا تهش رو برای خودم شبیه سازی می کردم.تا جایی که از عصبانیت می ترکیدم ولی اصلا جلوی کسی به روی خودم نمی آوردم.خواهرم همیشه به من می گفت تو خیلی خونسردی تو احساس نداری .به موضوعات خیلی فکر می کنم.
قوه ی تخیلم خیلی قوی است.
توی خردادماه برای یک ماموریت رفتم تهران همون جا بهم خبر دادند که باید برم توی یه شهر دیگه برای کارم که خیلی برام سنگین بود. وقتی اومدم خونمون احساس کردم که یه پرده آب جلوی چشم راستم است و دست راستم بی حس شده .اول فکر کردم که سرما خوردم آخه توی هتل تهران جلوی کولر خوابیدم و...
بعدش برای چشمم رفتم اصفهان دکتر همه گفتن که چشمت سالمه و بعد به فکر فرو رفتم و متوجه همکارم شدم که چند ماه قبل دچار ام اس شده بود و همین علائم رو داشت و.........
الان هم که در خدمت شما هستم.
 تشکر شده توسط : naz.gigili
#46
من ازوقتیکه چشم تواین دنیابازکردم باضعف وخستگی وسرگیجه دست وپنجه نرم میکنم
ازبچگی تاالان وفتیکه تب میکنم علاوه بردردهای دیگرپاهایم اززانوبه پایین چنان دردشدیدی میکنند که قادربه راه رفتن نمیشم
اے دنیا کے مسافر منزل تیری قبرھیں اے کر رھا ھیں جو تو دو دن کا یہ سفرھیں موت ھیں تیرا ان دیکھا ساتھی آچانگ تجھے نگل لے گا:ای مسافر دنیا خونه ی توقبر است ای که هرکاری میکنی سفر دو روزه هست مرگ رفیق ندیده ی تو است یکهو نفست رو می گیره
  


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  ارتباط بین گلبولهای سفید و حمله mina_a 28 36,826 2016/10/09, 01:01 AM
آخرین ارسال: 1361hr87



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
4 مهمان