2013/09/22, 10:52 PM
با این بخش که نوشته بزارن توی مراحل تدفین حضور داشته باشن و ببینن موافقم
اونم بنا به دلیلی که من در شکلی دیگه از نوشته ی بالا باهاش روبرو بودم
به وقت مرگ مادرم بالا سرشون نبودم (دیگه اینو همه اینجا میدونن اینقد نگو) و تا فردا عصرش که همه ی اعضای خانواده جمع بشیم جسد در سردخونه ی بیمارستان بود
اصرار زیادی داشتم که بزارن در غسالخونه مامانم رو ببینم و هی قبول نمیکردن تا اینکه بالاخره موافقت کردن
شاید قابل باور نباشه ولی بعد از غسل دادن وقتی رفتن و دیدمشون اصن دلم یهو آروم گرفت و اونجا بود که پذیرفتم که بعله مادر رفته ....
توی قبر هم که گذاشتنشون بالا سرشون بودم ...
با وجودی که خانواده نگران بودن من حمله ای بهم دست بده و حالم بد بشه ولی ازشون خواهش کردم بزارن در همه ی مراحل و مراسم حضور داشته باشم...
کلا از دست دادن عزیز چه میخواد فرزند باشه یا والدین دردناکه ... خیلی دردناک و اطرافیان باید اجازه بدن که صاحب عذا خودشو خالی کنه ...
البته صاحب عذا که من باشم تا روز سوم گریه کردم و از اون روز تا حالا ماااااااتم زده و بهت زده م ...
اونم بنا به دلیلی که من در شکلی دیگه از نوشته ی بالا باهاش روبرو بودم
به وقت مرگ مادرم بالا سرشون نبودم (دیگه اینو همه اینجا میدونن اینقد نگو) و تا فردا عصرش که همه ی اعضای خانواده جمع بشیم جسد در سردخونه ی بیمارستان بود
اصرار زیادی داشتم که بزارن در غسالخونه مامانم رو ببینم و هی قبول نمیکردن تا اینکه بالاخره موافقت کردن
شاید قابل باور نباشه ولی بعد از غسل دادن وقتی رفتن و دیدمشون اصن دلم یهو آروم گرفت و اونجا بود که پذیرفتم که بعله مادر رفته ....
توی قبر هم که گذاشتنشون بالا سرشون بودم ...
با وجودی که خانواده نگران بودن من حمله ای بهم دست بده و حالم بد بشه ولی ازشون خواهش کردم بزارن در همه ی مراحل و مراسم حضور داشته باشم...
کلا از دست دادن عزیز چه میخواد فرزند باشه یا والدین دردناکه ... خیلی دردناک و اطرافیان باید اجازه بدن که صاحب عذا خودشو خالی کنه ...
البته صاحب عذا که من باشم تا روز سوم گریه کردم و از اون روز تا حالا ماااااااتم زده و بهت زده م ...
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من