ناهید جون ساکت شدم چون یه ریگی تو کفشم دارم
خوب چی بگم دیگه
آخه بچه ها که سفر ماله اونا بود باید تعریف کنن دیگه
من چون با اعماله شاقه بچه هارو میدیدم زیاد چیزی نمیگم
جای شما اینقد خالی بووووووووووووود
تازشم
یه عاله رفتیم بازار رضا
روزه اول که رفتم پیشه بچه ها رفته بودن بازار رضــــــــــــــا
یه روز دیگه من با بچه ها یه جایی قرار گذاشته بودم
بد نزدیکه اونجا بودم
بد که بهشون زنگ زدم ببینم رسیدن یا نه
گفتن اونجا نرفتیـــــــــــــــم رفتیم بازار رضـــــــــــــا
منم هنگ کردم
رفتم پیششون
بد دیگه همش رفتیم بازار رضا
اینقده خوب بود که نگو
به من که خیلی خوش گذشت پیشه بچه ها
راستش زمانی که تاپیک سفر مشهد رو دیدم کلی ذوق کردم اما وقتی متوجه شدم که 1 روز از تاریخ ثبت نام گذشته کلی غصه م گرفت .بعد به مدیر تدارکات پیام دادم و ایشون لطف کردن و گفتن میتونی ثبت نام کنی که جا داره همین جا ازشون تشکر ویژه داشته باشم
چند روز قبل از سفر استرس گرفته بودم چون هیچ کدوم از بچه ها رو نمیشناختم.اما حسم بهم میگفت که همه خوبن و بعدا توی سفر متوجه شدم احساسم اشتباه کرده، ام اس سنتریا خوب نیستن خیلی خیلی عالی هستن
تو این سفر دوستای زیادی پیدا کردم:
هم اتاقیم انیس جونم که هم اسم من بود و مثل خودم یکی یدونه که احساس کردم سالهاس میشناسمش.به همرا مامان مهربونش مه ســــا جونم که یه تیکه ماه بود البته اگه لنزاشم در بیاره خوشکله هستی خانم گل با دختر باحالش مهرانه که واقعا خوب مهربون بودن و من عاشقشونم میس بهار ناز و عزیزم که خیلی خیلی دوسش دارم و واسش آرزوی بهترینها رو دارم شیـــــــــــــــــــــــــمای ناز و خوشکلم با مامان شهرزادش که ماه بودن.شیما جونم امیدوارم به همه آرزوهات برسی بهار که از دخترای خیلی خوب و مهربون گروهمون بود نرگس و نفس و مامانشون که خیلی مهربون بودن الی ناز و خوشکل که همیشه به یادشم به همراه الهه جونم پروانه شیطون که با هدیه عزیزم تا ساعت 3 توی را آهن کنارمون موندن شوکولات عزیزم که آخرین سحر همراهمون بود واسه نماز صبح و دختر خیلی گلیه آقا حامد و خانمش و آتنا و ژوانای ناز مامانی که از آشنایی باهاشون خیلی خوشحال شدم آقا مهدی و خانمش و ملینا کوچولوی هنرمند دوست داشتنی که خیلی خوب و صمیمی بودن منصوره جون عزیزم با مامان مهربونش بیتـــــــــــــــــــــــــــــــــا که دقیقا همون شکلی بود که فکر میکردم ناز و خوشکل فربود عزیز که خیلی محجوب و آروم بود علیرضاکه واقعا باحاله سیناکه آخرشه آرایش هم خیلی بهش میاد حسین کاکاوند عزیز که خیلی زحمت کشیدنو عکاسیشونم عالیه احسان که از اول تا آخر سفر دنبال وسایلاش میگشت ناصر با اون شیرینی های خوشمزه ای که آورده بود همه بچه های خوب و عزیز انجمن مشهد که کلی زحمت کشیدن
اگه به دلیل آلزایمر اسم کسی رو فراموش کردم معذرت
برای همه تون آرزوی سلامتی دارمواقعا دلتنگتون میشم.
با تشکر .
ساغرِ لاغرِمنتظر باقر
براى تو
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...
یکی از برنامه های مغز حروم این بود که
من و مجبور کردن توسط ملینا (دختر کوچولوی مهدی) با ماژیک وایت برد مشکی
آرایش بشم. اونم نزدیک بود بکنه تو چشم! و منو خط خطی کرد!
چه دخمل خوب و بی آزاریه هیچ ندیدم گریه کنه یا بهانه الکی بگیره!
من اصولا نباید تو نظرسنجی شرکت کنم. می دونم اما شرکت کردم و به خوش گذشتن به شما امتیاز 10 رو دادم امیدوارم سفرهای بعدی کنکورم رو داده باشم و رتبه یکی باشم و خوشحال و خندان بیام که بهتون بیشتر خوش بگذره با حضور من