سلام سلام
ما رفتیم و اومدیم
خیلی خوب بود و من واقعا انرژی گرفتم ، در کنار هر مشکلی یه راهی برای بهتر بودن و بهتر شدن هست
خب از کجا بگم ؟
اولین نفری که راه آهن تهران رو افتتاح کرد آقا ناصر بودن ( از 7 صبح ) بعدش ساغر لاغر ( که قرار بود باقر برگرده ولی بخت و قسمت همراش نبود ) به همراه دوست عزیزش هیوا با ارتدنسی . . .
بعدش مه سا ( خانمی که دارای لنز است البته نا محسوس و البته دارای خوشگلی ذاتی و شین های سلیس و روان ) که قرار بود آقا فربد شمارشو بهم بده تا من این زیبای خفته رو پیدا کنم که حافظه یاریشون نکرد . . .
اینجانب هم از سر شوق و ذوق مضاعف 20 :1 راه آهن بودم به همراه مادر گرام
خلاصه دوستای گلم یکی یکی اومدن به جز غضنفر خان . . . که چشم بعضیا به راهشون خشک شد تا برسن . . .
خلاصه همه سوار قطار شدیم بالاخره البته تا همه ثبت نهایی بشن نصف راه رو پیموده بودیم
اولش کسی خوراکیهارو رو نکرد تا کم کم یخ همه آب شد و نزدیک بود ذوب بشه . . .
وسط راه ( نماز صبح ) وقتی مادران عزیز و گرامی پیاده شدن واسه نماز ما هوس کردیم که یه سری عکسای تکی بلکه دو نفره بندازیم که . . .
زیر 10 نفره نبود به خدا ، به روایتی هم بیشتر ( نامردین اگه عکسارو ایمیل نکنید برام )
خلاصه ساعت 45 :2 بامداد رسیدم شهر مشهد مقدس
بعد به سمت هتل بین المللی شمس العماره رهسپار شدیم
اونجا هم تا ثبت نهایی بشیم دیری نپایید
سفرمونو با زیارت شروع کردیم
4شنبه اولین بازی های لیگ برتر مغز حروم استارت خورد . . . ( نمیدونم مردم چقدر به آب آکواریوم و آرایش علاقه دارن )
راستی یه سری از دوستان هم رفتن پارک آبی که به دلیل مسایل امنیتی از افشا گری خودداری میکنم
5 شنبه هم رفتیم پیش دوستان عزیزمون تو انجمن مشهد که واقعا شرمندمون کردن و حسابی تحویلمون گرفتن و گل کاشتن با پذیراییشون ، از تک تکشون انرژی گرفتم و از آشنایی باهاشون مفتخرم
بیتا جون ، میلو جون ، ندا جون ، فرشته جون ، مریم جون ، آقا رضا و آقا علی خیلی خوشحال شدم که دیدمتون
5شنبه خرید ها به اوج خود رسید و دومین سری مسابقات ادامه پیدا کرد و دستمال کاغذی و تیتاپ و خواستگاری و . . .
جمعه هم بعد از راهپیمایی رفتیم ترقوه ( طرقبه ) و مسابقات body language ( پانتومیم )
در ضمن خواهشمندیم دوستان عزیزی که در مورد آب و هوا گزارش میدن از این به بعد قید کنن که سرمایی هستن یا گرمایی که حساب لباسای پشمی بیاد دستمون
خلاصه سفرمون با همه ی خوبی و سختیاش به پایان رسید و یه خاطره ی خوب به جا موند و سنگینی چمدون ها . . .
از همه ی هم سفرهام تشکر میکنم بابت همراهیشون و اینکه منو تحمل کردید
از آقایون تشکر ویژه ای دارم بابت چمدون های سنگینمون
همچنین آقا حامد صبور و همسر نازنینشون و ژوانای عزیز و خاله ی مهربونش ،
آقا فربد ( قول یه ستاره بهم دادینا ) و آقا علیرضا ( غضنفر سابق ) و آقا سینا و آقا حسین ( شکارچی لحظه ها ) که با وجود تلاش ها و مسولیت هاشون همراهیمون کردن
و همچنین آقا مهدی و مرجان جون و ملینای ناز و باهوش نقاش و آقا ناصر و آقا احسان که همش اسم بچه هارو می پرسید ( من هنوز موندم کولش چه جوری از اتاق ما سر دراورد )
همچنین از مهشید عزیز و آقای صبوری که واقعا صبور و مهربون و متین بودن
تشکر از مریم عزیز پر انرژی جمعمون به همراه مادرش و خوراکیای گیاهی و اینکه بلیط برگشتشونو برای در کنار ما بودن کنسل کردن
منصوره جون و خانواده مهربونشون ، نرگس و نفیسه ی عزیز و مادر صبورشون ، مهسا ی عزیز شیرین بیانم و بهار عزیز و مهربونم که آخرشم نفهمیدم خوشگله چیکار باید بکنه
بهار ماتیلات عزیزم که شب اول بد خوابش کردم و هنوز عذاب وجدان دارم ، هدیه و پروانه ی عزیزم که واقعا در کنارشون بهم خوش گذشت و ازشون انرژی گرفتم ، هیوا و ساغر عزیزم که با اینکه از هم خیلی دوریم ولی احساس میکنم خیلی شبیه و نزدیک هستیم و بلاخره یه انیس پیدا کردم
هستی مهربون و عزیزم ( دختر گلم ) و مهرانه جون که امیدوارم مادر خوبی براشون بوده باشم و همچنین الهام و الهه عزیز و هانیه و پگاه عزیز .
و همچنین تشکر ویژه از شیمای عزیز و مهربونم و نازم که به فکر همه ی بچه ها بود و مادر مهربون و خوش سلیقش و سارای آروم و گلم که وجه اشتراکای زیادی داشتیم ومادرشون که 100 بار اسمشونو پرسیدم
بازم از اینکه تحملم کردین خیلی مرسی و امیدوارم این دوستی پابرجا بمونه
منو این همه خوشبختی محاله . . .
روزگارا ، تو اگر سخت بمن میگیری ! باخبر باش که پژمردن من آسان نیست . . . !