2017/11/27, 09:03 PM
سلام سلام سلام
اقا رفتیم تو فاز مسابقه ، نشد مثل همیشه پست بدم و تشکر کنم
اول از همه جای همه دوستانی که نتونستن بیان شدیدا خالی ، مخصوصا مریم عزیز که صبح زود تکست داد که حال مادرش بده ( امیدوارم که خوبه خوب شده باشن ) و نمیتونن سفر رو شرکت کنن ، ۲-۳ نفری که میخواستن با ویلچر بیان و کسانی که ظرفیت تکمیل شد و نتونستن بیان
اولین باری بود که ام اس سنتر یه سفر ۴۰ نفری رو تجربه کرد، واقعا سخت بود خیلی سخت بوددددددد
یه قسمت از برنامه تغییر کرد و قرار شد روز اول بعد از ظهر بریم مرکز خرید که اونجا یکم هممون سردرگم بودیم . چون شلوغ بود . یه سری ها خرید نداشتن . یه سری ها خرید داشتن . یه سری ها رفتن کنار دریا . یه سری ها یه گوشه نشسته بودن و خلاصه این قسمت از برنامه به نظرم اکی نبود ، هر چند که چند نفر گفتن وقت کم بود هنوز کلی خرید داشتیم
شب هم رفتیم لب ساحل و تو مجتمع توریستی که بودیم اجازه نمیدادن آتش روشن کنیم و کلی تو کف موندیم جاتون خالی وسطشم لیلا عزیز با کلی تلاش بهش اجازه ندادن بیاد تو مجتمع و با همسر و دوستانش خیلی خیلی زحمت کشید و با کلی تلاش تونستم از پشت فنس ها ببینمش ولی خیلی حیف شد که نامردا راش ندادن بعدشم که من و آرمین با کیک تولد سورپرایز شدیم و دم همگی گرم که سورپرایزمون کردن . فکر کن تو ساحل با یه عالمه دوست . چه شود . من چقدر خوشبختم دمتون گرم اساسی
فرداش و ماسوله و ساحل و آتش و گیتار و بوی دود (هنوزم لباسام بو دود میده ) ، غذای بد ماسوله شام و خلاصه خوش گذشت
روز دوم شب یه نکته خیلی باحال واسه خودم داشت . روزی که احیا عضو سایت شد ، محل سکونتش رو نوشت من کلی ذوق زده شدم که اااا اینجا رو میشناسم (مادر بزرگ پدربزرگ هام ، متولد دهات های اون حومه هستن) بعد خدایی هیچ موقع فکر نمیکردم یه سفر بریم که یه قسمتش توی شهر احیا بگذره و احیا هم بشه یه دوست درجه یکمون .
روز سوم هم ناهارمون غذای بد ماسوله رو خدایی جبران کرد اساسی (دلم خواست ) و مثل همیشه مهم ترین زمان سفر برگشت و تو اتوبوس بود . آقا مگه بچه ها میتونستن بشینن . هر چی من اصرار میکردم که بچه ها بشینید میگفتن نه (مدیونید اگه فکر کنید دروغ میگمو بچه ها رو بلند میکردم و نمیزاشتم بشینن )
خیلی هاااااا واسه این سفر زحمت کشیدن
اول از همه از بنیاد بیماران خاص و عزیزان زحمتکش در این مجموعه ممنونم . اگه همراهی بنیاد نبود ، برگزاری این سفر تقریبا محال میشد .
علی عزیز که از قبل از سفر در همه موارد شدیدا کمکم کرد
آرمین داوشیه احیا که مثل همیشه دمش گرم . هم شام دم کلا رو دوشش بود و بیچاره شد انقدر حساب کتاب کرد و هم شب دوم تو ساحل کلی برای آتیش و اوردن چوب زحمت کشید
محمد اسدی عزیز و محمد بحرینی عزیز که هر جا من نابود بودم ، نابود نبودم ، سر حال بودم ، کلا نبودم ، بچه ها کمک میخواستن ، شمارش داشتیم و .... شدیدا کمکمون کردن
کاوه عزیزم که مثل همیشه هواسش به همه بچه ها بود و هر جا ما نبودیم پشتیبانی میکرد
امیرپوریا و بازم آرمین که شب نشینی های دور آتیشمون رو گیتار زدن، تکمیل کردن
همه دخترا و پسرا و آقایون و خانم ها و همه کسانی که کلی زحمت کشیدن و منه فراموش کار یادم رفته.
یه تشکر اساسی هم از بچه هایی که از شهرهای دور و نزدیک اومدن ، اهواز ، بروجرد ، شیراز ، اصفهان ، بابل و .... خدایی دمتون گرم . مطمئنم هیچ کدومتون صرفا بابت یه سفر ، این همه راه نیومدید . امیدوارم لایق این همه محبتتون باشیم.
نکته اخر و عذرخواهی خیلی خیلی زیادم از دوستان عزیزم که میخواستن با ویلچر بیان و ما هیچ راه حلی برای سوار شدن به اتوبوس نداشتیم . باور کنید ما حتی فکر رفتن به ساحل هم کرده بودیم ، تو خود ماسوله و مراکز خرید هم همه چیو در نظر گرفته بودیم ولی هیچ راه حلی برای اتوبوس نداشتیم .
قول میدم برای سفر بعدی تمام تلاشمون رو بکنیم که سعادت همراهی این دوستان هم نصیبمون بشه . از همین الان هم داریم راجبش فکر میکنیم و چند تا راه حل پیدا کردیم که امیدواریم با حمایت اورگان ها این مشکل هم برطرف شه.
مرسی از اینکه بودید و هستید
دوستون دارم خیلی شدید
اقا رفتیم تو فاز مسابقه ، نشد مثل همیشه پست بدم و تشکر کنم
اول از همه جای همه دوستانی که نتونستن بیان شدیدا خالی ، مخصوصا مریم عزیز که صبح زود تکست داد که حال مادرش بده ( امیدوارم که خوبه خوب شده باشن ) و نمیتونن سفر رو شرکت کنن ، ۲-۳ نفری که میخواستن با ویلچر بیان و کسانی که ظرفیت تکمیل شد و نتونستن بیان
اولین باری بود که ام اس سنتر یه سفر ۴۰ نفری رو تجربه کرد، واقعا سخت بود خیلی سخت بوددددددد
یه قسمت از برنامه تغییر کرد و قرار شد روز اول بعد از ظهر بریم مرکز خرید که اونجا یکم هممون سردرگم بودیم . چون شلوغ بود . یه سری ها خرید نداشتن . یه سری ها خرید داشتن . یه سری ها رفتن کنار دریا . یه سری ها یه گوشه نشسته بودن و خلاصه این قسمت از برنامه به نظرم اکی نبود ، هر چند که چند نفر گفتن وقت کم بود هنوز کلی خرید داشتیم
شب هم رفتیم لب ساحل و تو مجتمع توریستی که بودیم اجازه نمیدادن آتش روشن کنیم و کلی تو کف موندیم جاتون خالی وسطشم لیلا عزیز با کلی تلاش بهش اجازه ندادن بیاد تو مجتمع و با همسر و دوستانش خیلی خیلی زحمت کشید و با کلی تلاش تونستم از پشت فنس ها ببینمش ولی خیلی حیف شد که نامردا راش ندادن بعدشم که من و آرمین با کیک تولد سورپرایز شدیم و دم همگی گرم که سورپرایزمون کردن . فکر کن تو ساحل با یه عالمه دوست . چه شود . من چقدر خوشبختم دمتون گرم اساسی
فرداش و ماسوله و ساحل و آتش و گیتار و بوی دود (هنوزم لباسام بو دود میده ) ، غذای بد ماسوله شام و خلاصه خوش گذشت
روز دوم شب یه نکته خیلی باحال واسه خودم داشت . روزی که احیا عضو سایت شد ، محل سکونتش رو نوشت من کلی ذوق زده شدم که اااا اینجا رو میشناسم (مادر بزرگ پدربزرگ هام ، متولد دهات های اون حومه هستن) بعد خدایی هیچ موقع فکر نمیکردم یه سفر بریم که یه قسمتش توی شهر احیا بگذره و احیا هم بشه یه دوست درجه یکمون .
روز سوم هم ناهارمون غذای بد ماسوله رو خدایی جبران کرد اساسی (دلم خواست ) و مثل همیشه مهم ترین زمان سفر برگشت و تو اتوبوس بود . آقا مگه بچه ها میتونستن بشینن . هر چی من اصرار میکردم که بچه ها بشینید میگفتن نه (مدیونید اگه فکر کنید دروغ میگمو بچه ها رو بلند میکردم و نمیزاشتم بشینن )
خیلی هاااااا واسه این سفر زحمت کشیدن
اول از همه از بنیاد بیماران خاص و عزیزان زحمتکش در این مجموعه ممنونم . اگه همراهی بنیاد نبود ، برگزاری این سفر تقریبا محال میشد .
علی عزیز که از قبل از سفر در همه موارد شدیدا کمکم کرد
آرمین داوشیه احیا که مثل همیشه دمش گرم . هم شام دم کلا رو دوشش بود و بیچاره شد انقدر حساب کتاب کرد و هم شب دوم تو ساحل کلی برای آتیش و اوردن چوب زحمت کشید
محمد اسدی عزیز و محمد بحرینی عزیز که هر جا من نابود بودم ، نابود نبودم ، سر حال بودم ، کلا نبودم ، بچه ها کمک میخواستن ، شمارش داشتیم و .... شدیدا کمکمون کردن
کاوه عزیزم که مثل همیشه هواسش به همه بچه ها بود و هر جا ما نبودیم پشتیبانی میکرد
امیرپوریا و بازم آرمین که شب نشینی های دور آتیشمون رو گیتار زدن، تکمیل کردن
همه دخترا و پسرا و آقایون و خانم ها و همه کسانی که کلی زحمت کشیدن و منه فراموش کار یادم رفته.
یه تشکر اساسی هم از بچه هایی که از شهرهای دور و نزدیک اومدن ، اهواز ، بروجرد ، شیراز ، اصفهان ، بابل و .... خدایی دمتون گرم . مطمئنم هیچ کدومتون صرفا بابت یه سفر ، این همه راه نیومدید . امیدوارم لایق این همه محبتتون باشیم.
نکته اخر و عذرخواهی خیلی خیلی زیادم از دوستان عزیزم که میخواستن با ویلچر بیان و ما هیچ راه حلی برای سوار شدن به اتوبوس نداشتیم . باور کنید ما حتی فکر رفتن به ساحل هم کرده بودیم ، تو خود ماسوله و مراکز خرید هم همه چیو در نظر گرفته بودیم ولی هیچ راه حلی برای اتوبوس نداشتیم .
قول میدم برای سفر بعدی تمام تلاشمون رو بکنیم که سعادت همراهی این دوستان هم نصیبمون بشه . از همین الان هم داریم راجبش فکر میکنیم و چند تا راه حل پیدا کردیم که امیدواریم با حمایت اورگان ها این مشکل هم برطرف شه.
مرسی از اینکه بودید و هستید
دوستون دارم خیلی شدید
مث حس ی عشق تازه بودی
مث افسانه بی اندازه بودی ...
مث افسانه بی اندازه بودی ...