2011/05/12, 12:11 PM
سلام به همه دوستای خوبم
سلام به خونه ای که وقتی پر از دلتنگی بودم و احساس می کردم به آخر خط رسیدم ، وقتی از همه چیز و همه کس نا امید شده بودم ، وقتی بیماریم داشت جسم و روحم روویران میکرد و وقتی که بزرگترین آرزوی زندگیم مرگ بود ، درش رو به روم باز کرد و من رو با سخاوت و مهربونی هرچه تمام تر به دامان خودش دعوت کرد...
حالا دیگه از اون حس های آزار دهنده و مرگبار خبری نیست.این روزا هروقت بیماریم یه جورایی سر به سرم میذاره با تمام وجود در برابرش می ایستم چون ایمان دارم که " تنها نیستم " و دوستان صمیمی دارم که درد منو با تمام وجود درک میکنن چون اونو با گوشت و پوست و خون خودشون احساس کردن.
به امید روزی که تولد بهبودیمون رو جشن بگیریم و امیدوارم بعد از اون هم به یاد لحظه های تلخ و شیرینی که با هم داشتیم بازهم همدیگه رو " دوست داشته باشیم ".
سلام به خونه ای که وقتی پر از دلتنگی بودم و احساس می کردم به آخر خط رسیدم ، وقتی از همه چیز و همه کس نا امید شده بودم ، وقتی بیماریم داشت جسم و روحم روویران میکرد و وقتی که بزرگترین آرزوی زندگیم مرگ بود ، درش رو به روم باز کرد و من رو با سخاوت و مهربونی هرچه تمام تر به دامان خودش دعوت کرد...
حالا دیگه از اون حس های آزار دهنده و مرگبار خبری نیست.این روزا هروقت بیماریم یه جورایی سر به سرم میذاره با تمام وجود در برابرش می ایستم چون ایمان دارم که " تنها نیستم " و دوستان صمیمی دارم که درد منو با تمام وجود درک میکنن چون اونو با گوشت و پوست و خون خودشون احساس کردن.
به امید روزی که تولد بهبودیمون رو جشن بگیریم و امیدوارم بعد از اون هم به یاد لحظه های تلخ و شیرینی که با هم داشتیم بازهم همدیگه رو " دوست داشته باشیم ".