2011/07/23, 05:32 PM
من امروز که سرکار بودم حالم خیلی بد شد دردبدی داشتم از تحملم خارج شد دردعجیبی پیچید توی دست و گردنم گزگز دستام و سنگین شدنشون درد گردنم وای خیلی بدبود اینقدر بد که توی محلکارو گریه کردم به این امید که یه کمی بهتر شم زندگی با ام اس یعنی عذاب رنج....وقتی درد اذیتم میکنه روزهایی که از بدن درد تزریق آوونکس به خودم می پیچم از زندگی سیر میشم دلم خیلی میگیره البته اگه بشه به این گفت زندگی،چرا ما با این سن کممون باید درگیر این مریضی باشیم و همیشه سایه ی نحس این بیماری رو زندگیمون باشه ما هیچوقت خوب نیستیم فقط تظاهر میکنیم دیگه هیچی مثل قبل نمیشه.....
بگذار سرنوشت هر راهی می خواهد برود راه من جداست....
بگذار این ابرها تا می توانند ببارند چتر من خداست.....
بگذار این ابرها تا می توانند ببارند چتر من خداست.....