2011/11/02, 09:29 PM
جمعه رفتم کوه...تازه حرکت کرده بودیم گرمم شد داشتم گر میگرفتم به نفس نفس افتادم اما طبق معمول بقیه سر حال بودن و احساس گرما نداشتن موقع برگشت هم که فشارم افتاد و داشتم غش میکردم...اونا که پشت سرم بودن تیکه مینداختن اشک تو چشمام حلقه زده بود ...مدیر گروه اومد کمکم کنه با چشمهای اشک الود گفتم کاش منم مثل همهتون سالم بودم!!!!
اون روز خیلی احساس بدی داشتم ...خدا همیشه حواسش به من هست توی مسیر برگشت ماشین جلو پام سبز شد که به نظر همه معجزه بود!
وقتی رسیدم به اتوبوس کمی بعدش که حالم جا اومد سعی کردم فراموشش کنم بچه ها بهم میگفتن جمعه دیگه نرم کوه که نمیتونم و حالم خیلی بد میشه...اما گفتم کور خوندین حتما میام
من میتونم...روزی دویست بار دارم با خودم تکرارش میکنم
اون روز خیلی احساس بدی داشتم ...خدا همیشه حواسش به من هست توی مسیر برگشت ماشین جلو پام سبز شد که به نظر همه معجزه بود!
وقتی رسیدم به اتوبوس کمی بعدش که حالم جا اومد سعی کردم فراموشش کنم بچه ها بهم میگفتن جمعه دیگه نرم کوه که نمیتونم و حالم خیلی بد میشه...اما گفتم کور خوندین حتما میام
من میتونم...روزی دویست بار دارم با خودم تکرارش میکنم
وقتی احساس میکنی داری به بن بست میرسی و زندگی خیلی تخیلی شده به یاد بیار که قبلا هم اینطوری شده بود ولی گذشت. این لحظات فرصتهایی برای بزرگ شدن هستند.