امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات : 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان های کوتاه روانشناسی
#4
بال هایی برای پرواز

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز که ترسیده بود گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

نکته: شاخه های ترس را که بدان چسبیده اید ویران کنید وخود را برای پرواز رها سازید.

Inspiring Short Story
Wings To Fly
Once there was a king who received a gift of two magnificent falcons They were peregrine falcons, the most beautiful birds he had ever seen. He gave the precious birds to his head falconer to be trained.
Months passed and one day the head falconer informed the king that though one of the falcons was flying majestically, soaring high in the sky, the other bird had not moved from its branch since the day it had arrived.
The king summoned healers and sorcerers from all the land to tend to the falcon, but no one could make the bird fly. He presented the task to the member of his court, but the next day, the king saw through the palace window that the bird had still not moved from its perch. Having tried everything else, the king thought to himself, "May be I need someone more familiar with the countryside to understand the nature of this problem." So he cried out to his court, "Go and get a farmer."
In the morning, the king was thrilled to see the falcon soaring high above the palace gardens. He said to his court, "Bring me the doer of this miracle."
The court quickly located the farmer, who came and stood before the king. The king asked him, "How did you make the falcon fly?"
With his head bowed, the farmer said to the king, " It was very easy, your highness. I simply cut the branch where the bird was sitting."
We are all made to fly, to realize our incredible potential as human beings. But instead of doing that, we sit on our branches, clinging to the things that are familiar to us. The possibilities are endless, but for most of us, they remain undiscovered. We conform to the familiar, the comfortable, the mundane. So for the most part, our lives are mediocre instead of exciting, thrilling and fulfilling.
So let us learn to destroy the branch of fear we cling to and free ourselves to the glory of flight.
ام اس شاید مسیر را برایمان ناهموار کند، اما مانع حرکتمان نخواهد شد
[تصویر:  1927b880db2a9f321.jpg]

 تشکر شده توسط : محبوب64 , عسل راد , mahdie , Kamyar , رهاورد , مریییم , موناامیدوار , مریم 63 , H-tanha , rashvand-cinnagen , nojan.mrs01 , pariya1361
  


پیام های داخل این موضوع
RE: داستان های کوتاه روانشناسی - توسط paeazan - 2013/11/03, 02:41 AM
قانون کامیون حمل زباله - توسط Exhautless - 2014/07/28, 03:16 PM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  روانشناسی افراد از روی لباس booshveg 19 12,561 2014/01/14, 10:26 AM
آخرین ارسال: omidaneh
  عجیب‌ترین آزمایش روانشناسی برای خانم‌ها !!!! shahrzad.s 4 4,614 2012/12/19, 03:24 PM
آخرین ارسال: najva



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
4 مهمان