من سر جم يه خاطره دارم از ام اس كه تا آخر عمرم هم فراموشش نخواهم كرد
اونم اين بود كه من در آبان ماه سال 88 ام اس دار شدم...
اونم اين بود كه من در آبان ماه سال 88 ام اس دار شدم...
"چقدر ابد زمان اندکی ست برای آنکه به کفایت کنارت باشم...
خاطرات من و ام اس
|
||||||||||||||||||||||||
من سر جم يه خاطره دارم از ام اس كه تا آخر عمرم هم فراموشش نخواهم كرد
اونم اين بود كه من در آبان ماه سال 88 ام اس دار شدم...
"چقدر ابد زمان اندکی ست برای آنکه به کفایت کنارت باشم...
2011/03/10, 11:52 AM
سلام دوستان گراميروزتون بخير
ميخوام يه خاطره براتون بگم كه مال زمان ام اس من نيست يه دفعه با خواهرم حدود شايد 10يا15 سال پيش نشسته بوديم داشتيم تلوزيون ميديديم ،داشت يه برنامه در مورد بيماران ام اسي نشون ميداد ازمريضي شون از مشكلاتشون و... در كل ام اسي ها رو داشت يك مشت بد بخت بيچاره بي نوا نشون ميداد:38: كه زندگي در كل براشون مشكل و بدبختي يعني مرگ براشون بهتر از زندگي من همون جا تو دلم با خودم گفتم كه خدا جون من خيلي دوست دارم راضيم به رضاي تو ولي خدايي اين بيماري رو به من نده من ظرفيتشو ندارم يعني يه جورايي از اين بيماري ميترسيدم واز اون جايي كه ميگن كه از هر چي بترسي سرت مياد ما هم به اين بيماري ترسيديم وسرمون اومد .......ولي خدايي اونجور كه نشون ميدادن اصلا نيستا
صبورانه در انتظار زمان بمان، هر چیز در زمان خود رخ می دهد. حتی اگر باغبان، باغش را غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود، میوه نمی دهند.
2011/04/19, 03:54 PM
سلام به همگی به
خصوص به (( نگار زینب سعید حمید سینا)) منم خاطرم ازام اس یا اصلا آشناییم با ms بر می گرده به بعداز آموزشی به من که آموزشیه خدمت خیلی خوش گذشت چون با دوستان خیلی خوبی آشنا شدم که خیلی به من کمک می کردن حتی فرماندمونم دمش گرم خیلی هوام داشت یه روز یادم نوبت به دسته ی ما رسید بریم میدان تیر رفتیم مقابل سییبلها به صورت دراز کش تفنگها رو برداشتیم فرمانده ما آمد بالا سر من منم کلاشو آماده کرده بودم آقای حسن زاده همون فرمانده ما به من گفت عمو سعید ترسیدی گفتم نه عمو مجتبی ((همون فرماندمون آقای حسن زاده)) ما باهم خیلی ریفیق شده بودیم راحت بودیم با هم انگار نه انگار که اون فرماندستو ما سربازشیم....خلاصه اصل مطلب بگم به شما دوستان ما به عمو مجتبی گفیم نه عمو ترس چیه عمو بهش گفتم نمی دونم فکر کنم خوده تفنگه ترسیده ازما بعد به ایشون گفتم عمو مجتبی سیبل نمی شه اورد نزدیک تر ما سیبلو تار می بینیم......عمو مجتبی خندید و گفت مهم نیست عمو سعید شما با تفنگ تیر بنداز که ترست بریزه همین مهمه به دیوارم زدی زدی........(((منم بی خبر از ماجرای آشناییم با msخندیدم تیرارو شلیک کردم طرف در دیوار))) ولی به گفته ی جواد عزتی تو فیلم قرار گاه مسکونی همش خاطره میشه راست گفت همش خاطره شد یه خاطره ی عالیه عالیه عالیه خیلی خوب دارم با خاطرات اون خدمت زندگی و کیف می کنم......(((((این بود آشنایی من با این دوست همراهم))))) این اسم دوست همراهو یکی از دوستان آموزشی گذاشته رو ms من...
2011/04/23, 09:13 PM
سلام من ا مرداد پارسال چشم چپم تار شد و پاهام میلرزید وقتی تو اینترنت دیدم نشانه های ام اس را دارم فقط گریه میکردم دکتر گفت باید کورتون تزریق کنم زلی نگفت ام اس دارم من هم به امید اینکه خوب میشم خودم را گول زدم که چیزیم نیست تا 4 ماهه پیش که پاهام بی حس شد و کاش قبول میکردم تا مریضیم پیشرفت نمیکرد 0 من پشیمونم چون خودم باعث شدم این بیماری را بگیرم . روزی برای کوچکترین موضوعی اشک میریختم و حرص میخوردم ولی حالا از یک موضوع بزرگ که هرکسی جای من بود فریاد میکشید از غصه از ترسه پیشرفت بیماریم باید تحمل کنم . نمیبخشم اون کسی که ....................................
روزی که میخواستم ام ای آر بدم و دکتر گفته بود مشکوک به ام اس هستم رفتم بیمارستان و به کسی که ام ای آر ازم میخواست بگیره التماس کردم که بهم نگی ام اس دارما تور خدا نگی ام اس دارم بعد از تمام شدن ام ای آر ندیدمش چون رفت یک اتاق دیگه تا منو نبینه که حقیقتو بهم بگه چون خیلی براش گریه کردم و یک نفر دیگرو فرستاد تا بگه که .................
(2011/03/10, 11:52 AM)مهديه نوشته است: سلام دوستان گراميروزتون بخير سلام من 2 سال بیش تو ماهواره دیدم همون لحظه حس خاصی داشتم هر وقت میشنیدم کسی ام اس گرفته حس خاصی بیدا میکردم تا اینکه جوابه این حسو گرفتم خودم هم درک کردم که این بیماری چیه خدا کمکمون کنه تا بتونیم باهاش کنار بیاییم
2011/05/11, 12:35 PM
سال پیش همین موقع ها زمانی که از ام اس خبری نبود داشتم طرح میریختم که یه دوره ای رو واسه تابستون ثبت نام کنم چون باید یه کار نیمه تموم رو هم تموم میکردم و اینکه هزینه ی اونجا واسم حدودا سنگین بود باید شرایط سختی رو قبول میکردم دودل بودم که برم یا نرم...... مشورت هم تاثیری نداشت چون شرایط واسه بقیه قابل درک نبود گفتم خب توی این وضعیت استخاره کنم ببینم چطوره!!!! همون شرایطی که قبل استخاره گفتن رو لحاظ کردم....یه آیه ای اومد الان یادم نیست ولی آیه ی مشهوریه مضمونش این بود خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه خودشان بخواهند. منم گفتم خدا اکی داده میرم ببینم چی میشه! مطمئن بودم بعد این دوره و یه سری تلاش هام زندگیم یه تغییر بزرگ میکنه که دقیقا آخرش 28 شهریور یه حمله رخ داد و فهمیدم ام اسه جالبه برخلاف یه تعداد از دوستان نه میدونستم ام اس چیه نه میترسیدم ازش.... خانوادم میگن کاش نمیرفتی!خودمم بعضی وقتا میگم یعنی ام اس رو خودم انتخاب کردم؟؟ آیه که مفهومش درست از آب در اومد برداشت من یه چیز دیگه بود! زندگی من تغییر کرد ...... به خود آی,خود تو جان جهانــــــی...
2011/05/11, 12:41 PM
(2011/04/23, 09:13 PM)sama نوشته است: سلام من ا مرداد پارسال چشم چپم تار شد و پاهام میلرزید وقتی تو اینترنت دیدم نشانه های ام اس را دارم فقط گریه میکردم دکتر گفت باید کورتون تزریق کنم زلی نگفت ام اس دارم من هم به امید اینکه خوب میشم خودم را گول زدم که چیزیم نیست تا 4 ماهه پیش که پاهام بی حس شد و کاش قبول میکردم تا مریضیم پیشرفت نمیکرد 0 من پشیمونم چون خودم باعث شدم این بیماری را بگیرم . روزی برای کوچکترین موضوعی اشک میریختم و حرص میخوردم ولی حالا از یک موضوع بزرگ که هرکسی جای من بود فریاد میکشید از غصه از ترسه پیشرفت بیماریم باید تحمل کنم . نمیبخشم اون کسی که ....................................حرف دل منو زدي عزيزم
باران رحمت الهي هميشه مي بارد تقصير ماست كه كاسه هايمان را بر عكس گرفته ايم
2011/05/12, 01:16 PM
امروز 22 اردیبهشته
پارسال همین موقع بود که رفتم پیش چشم پزشک بیمارستان تخصصی چشم و اونجا هی پریمتری گرفتن و چیز میز قرمز نشون دادن و ... آخرش گفتن برو ام آر آی مشکوک به ام اس هنوز دفترچه بیمه ام رو دارم و اون روزها رو یادم نمیره هی هی هی هی به خالم زنگیدم گفتم من ام اس دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت معلوم نیست که برو بابا بچه جان خلاصه که تا جواب ام آر آی اومد شد یک هفته و منم فهمیدم که بهله ما نیز ام اس دار شدیم . اون روزا دکترم خیلی بی سواد بود و من با اینکه می دونستم همش به من می گفت : چرا واسه خودت تشخیص میدی ؟ یکی نبود بهش بگه آخه مرد حسابی من که اطرافم همه پزشکن و میدونم چی به چیه دیگه چرا با من تعارف می کنی تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کاش میشد خالم پزشکم باشه حیف که با مهر اون به من دارو نمیدن و الا از دکترهای دیگه بهتر تر بودش حالا که یک ساله خاص شدم تو خونه و اطراف و دوست و آشنا ... تنها چیز بدی که واسم داشت این بود که وقتی پروژه می گیرم و روش کار می کنم چشام درد بدی میگیره و نمی تونم سریع کار رو تحویل بدم ولی بازم خداروشکر Free chees is found on the mousetrap
To catch anything you want you must pay it's worth
2011/05/12, 11:54 PM
(2011/03/08, 10:41 PM)Sina نوشته است: سارا جون منم یه جورایی شبیه به فکرای تو داشتم البته شدیدتر عجب!!!بابا تو دیگه کی هستی
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: |
4 مهمان |