2010/07/26, 12:07 PM
چند وقتی بود که دکترا به بیمار بودن حمید شک کرده بودن میگفتن احتمالا ام اسه! منم دل تو دلم نبود که واییییی اگه ام اس باشه؟؟؟؟!!! بالاخره بعد از کلی دعا یه روز حمید بهم گفت سحر من ام اس دارم حالم خیلی بد بود تا چند روز کارم گریه بود شب و روز من گریه میکردم اما به جونه خودش که واسم از همه چی عزیزتره حتی یه قطره اشکامم به خاطر خودم نبود حتی یه لحظه نگفتم وای چی کار کنم همش نگران خودش بودم قطره قطره اشکام به خاطر این بود که میگفتم یعنی حمید می تونه با بیماریش کنار بیاد؟!شنیده بودم کسی که ام اس داره فلج میشه میگفتم اگه حمید فلج بشه چقدر تو روحیش اثر میزاره اما به جونه خودش هیچ وقت نگفتم من دیگه میتونم باهاش زندگی کنم یا نه؟شایدم این بیماری یه نوع امتحان بود واسه عشق من به اون که تا کجا واقعا باهاش هستم و واقعا چقدر دوسش دارم.
اینا رو گفتم که بگم این بیماری نمیتونه هیچ عشقی رو تشکیل نده یا از بین ببره کسی که به خاطر این بیماری عاشق نشد همون بهتر که عاشق نشه چون اصلا نمیفهمه عشق چیه و کسی که یه خاطر این بیماری عشقشو تنها بزاره همون بهتر که بره چون معنی عشق خیلی بالاتر از این حرفهاست
اینا رو گفتم که بگم این بیماری نمیتونه هیچ عشقی رو تشکیل نده یا از بین ببره کسی که به خاطر این بیماری عاشق نشد همون بهتر که عاشق نشه چون اصلا نمیفهمه عشق چیه و کسی که یه خاطر این بیماری عشقشو تنها بزاره همون بهتر که بره چون معنی عشق خیلی بالاتر از این حرفهاست
عشــق
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم...
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم...