(2010/08/01, 09:47 PM)Milo نوشته است: از روز اول یادم نیست ولی سرخک گرفته بودم تو نوزادی باقیشم :
کلاس اول اوریون گرفتم
کلاس دوم استخوان لگن پای راستم در رفت
کلاس سوم پای چپم شکست
کلاس چهارم آبله مورغون گرفتم
کلاس پنج : انگشت دستم شکست
اول راهنمایی ----
دوم راهنمایی سرخچه گرفتم
سوم راهنمایی دندونم شکست
اول دبیرستان ---
دوم دبیرستان ---
سوم دبیرستان ---
پیش دانشگاهی ---
کاردانی ---
کارشناسی : MS گرفتم
هیچ وقت استرس نداشتم مگر اینکه امتحانم سخت بوده ولی برای کنکور و اینجور چیزا استرس نداشتم روحیم هم اکثر مواقع خوبه ولی بعضی وقتا بد جوری افسرده میشم که خوب طبیعی هست و عصب هستم بیشتر مواقع و بد جوری میزنم جاده خاکی ...
دیگه چیز خاصی نیست .
خدا قوت پهلون ، خواهشاً بخاطر خودتم كه شده ترك تحصيل كن خيلي بامزه بود
منم 3 كيلو نيم بودم، تا 40 روز طبق گفته مادرم همش مريض بود . از چند وقت قبل از سه سالگيم رو كامل يادمه كه اوايل خانوادم فكر ميكردن دارم اذيت ميكنم كه با دادن نشوني هاي دقيق از اون دوران شوكه شدن. معمولا زياد سرما ميخوردم و دكترا هم كه خدا خيرشون بده هميشه بهم پلي سيلين ميداد كه چقدررررررررررررررم درد داشت يعني واقعا هلاك ميشدم از نيمساعت قبل از تزريق شروع ميكردم به التماس و گريه تا شب كه تو رختخواب خوابم ببره. هميشه موقع دعا اول از خدا ميخواستم كه ديگه سرما نخورم كه با اومدن ميهمان ناخونده (ام اس) دعا مستجاب شد. دو سه سال آخر هم زندگي خوبي نداشتم همش استرس و نگراني و خودخوري ( بيشتر كاري) تا اينكه نا بينا شدم
باران رحمت الهي هميشه مي بارد تقصير ماست كه كاسه هايمان را بر عكس گرفته ايم