سلام
من ادمی کاملا عاطفی حساس وزودرنجم از وقتی داداشم تو تصادف کشته شد شوک بزرگی بهم وارد شد نمیخواستم زنده باشم بعد یه جریان رومانتیک منو به این دنیا برگردوند با لو رفتن اون جریان وبلطبع آبروریزی وتابلو شدن من بیشتر تو خودم فرورفتم همه چیز فراموش شد هشت سال بعد من تو محیط کارم مورد غضب دوستم که حالا رییسم بود واقع شدم به طور ناگهانی منو از کارم ترخیص کرد(نامردی محض)من برا اینکه اون که دوستمه رییس بشه همه کاری کردم و حالا این بود دستمزدم رفتم جایی دیگه چون سابقه ام زیادبود اصلا تحویل نگرفتن خیلی هم اذیت کردن باز جامو عوض کردم رفتم عملیات جای اصلی خودم ولی حالاهمدوره های خودم رییس منطقه بودن ومن زیردست آدمایی که موقع امتحان التماس میکردن پیش من بشینن خلاصه دوسال تمام ....من تو پرس روحی شدیدبودم میگفتم این مرحله میگذره ولی روزبه روز اونا هار تر میشدن منم هیچ کاری از دستم بر نمی اومد تا یه روز دیدم چشام تار میبینه رفتم چشم پزشک ...اعصاب
این بیماری کم کم آهسته آهسته میاد جلو زمانی متوجه میشه که کاملا بزرگ شده ودیگه کار از کار گذشته......
من ادمی کاملا عاطفی حساس وزودرنجم از وقتی داداشم تو تصادف کشته شد شوک بزرگی بهم وارد شد نمیخواستم زنده باشم بعد یه جریان رومانتیک منو به این دنیا برگردوند با لو رفتن اون جریان وبلطبع آبروریزی وتابلو شدن من بیشتر تو خودم فرورفتم همه چیز فراموش شد هشت سال بعد من تو محیط کارم مورد غضب دوستم که حالا رییسم بود واقع شدم به طور ناگهانی منو از کارم ترخیص کرد(نامردی محض)من برا اینکه اون که دوستمه رییس بشه همه کاری کردم و حالا این بود دستمزدم رفتم جایی دیگه چون سابقه ام زیادبود اصلا تحویل نگرفتن خیلی هم اذیت کردن باز جامو عوض کردم رفتم عملیات جای اصلی خودم ولی حالاهمدوره های خودم رییس منطقه بودن ومن زیردست آدمایی که موقع امتحان التماس میکردن پیش من بشینن خلاصه دوسال تمام ....من تو پرس روحی شدیدبودم میگفتم این مرحله میگذره ولی روزبه روز اونا هار تر میشدن منم هیچ کاری از دستم بر نمی اومد تا یه روز دیدم چشام تار میبینه رفتم چشم پزشک ...اعصاب
این بیماری کم کم آهسته آهسته میاد جلو زمانی متوجه میشه که کاملا بزرگ شده ودیگه کار از کار گذشته......