2013/01/11, 07:51 PM
از میلاد تا شهادت " عشق "
شب میلاد امام رضا وقت دکتر چشم پزشکم بود...بیشتر از یکساعت طول کشید معاینه و عینکای جدید و تعلیم چند ورزش چشمی ...
خبرای خوبی نبود چند نمره دیگه چشمام ضعیف تر شده بود...از مطب که اومدیم بیرون قصد رفتن به حرم امام رضا رو کردیم...
ترافیک و شلوغی عجیبی بود تا جایی که امکان داشت پیش رفتیم تا اینکه دیگه مجبور شدیم کنار خیابان پارک کنیم و از همونجا
با امام رضا خلوت کنیم...طبق معمول مادرم کنارم نشسته بود ودستم رو میون دو دست گرمش گرفته بود حرم رو اصلا نمیدیدم
ولی اون فضا رو کاملا حس میکردم و روشنایی چراغونی که هر دم رنگش عوض میشد سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمامو بستم
خدایا چقدر سخته ندیدن...طاقت هر دردی رو دارم بجز این...یا امام رضا کمکم کن....
شعری که سالها پیش گفته بودم تو دلم زمزمه میکردم...یه کبوتر زخمی شده....این شعر رو توی یک دوره ی درد ناکی از زندگیم گفته بودم
تمام عوارض ام اس که طول سالیان به نوبت بسراغم اومده بود به یکباره به سرم خراب شدن...دردهایی در سراسر وجودم که گاهی روزها لحظه ایی
رهایم نمیکردن...دلتنگی برای دو برادرم که درخدمت سربازی بسر میبردن...و وجود بعضی مشگلات که ناچارا گاهی ماهها نمیتونستم ازخونه
بیرون برم و تنها وجود سه چیز بود که بمن صبرو آرامش میداد...راز و نیاز با خدا...دستهای گرم مادرم که شب و روز نوازشگرروح وجسمم بود
و کبوترای حضرتی که پشت پنجره برای خوردن خرده نان می نشستن...رابطین من و امام رضا.
تو همین حال و هوا بودم که صدای هم همه ایی شنیدم...چشمامو باز کردم یک گروه حدود 30 نفری پسر بچه های دبستانی هر کدوم یک شاخه
گل میخک سفید به دست وشعر خونان بطرف حرم میرفتن...شب میلاد نوره...شب چشن و سروره...رضا رضا...جانم رضا...مولا رضا...
و همگی پیراهن سفید به تن داشتن با دیدنشون یاد یه خوابی افتادم که چند ماه پیش دیده بودم...یک زوّار امام رضا که ازش التماس دعا داشتم
در یک امامزاده دور که رو بلندی قرار داشت با پیراهن سفید برای شفای من دعا میکرد و همچنین برای آرامش قلبی خودش...
و حالا امشب در آستانه سالروز شهادت امام هشتم (ع) همگی برای همه دعا کنیم...همه یکجورایی دلشکسته ایم گرفتاریم و دردمند...
یا علی ابن موسی الرضا جان جوادت ادرکنی.....و شهادت جانگدازش تسلیت باد....
*حاجت روا کن ای رضا
یک کبوتر زخمی شده ز رنج روزگار / پر کشید سوی حرم، پیش آقا امام رضا
توی راه می گفت که این آقا کیه ؟ / که شفــای دردمون، پیــــــــش اونــــــه
وقتی از دور گنبــــد آقـــا رو دیـــــــد / انگاری رهــــــا شد از دردی که داشـت
کبوتر رفت و نشست گوشه ی صحن / با دوچشم پــــر ز اشک و باخون جگر
کی میگه آقا غریبه،بخدا غریب ماییم/ازهمه آشنا اینجا، بخداشمس خداست
کبوتر دلـــــش شکست و گفت آقــــا / ضامن آهو شدی، حالا بشو ضامن ما
گفت آقـــا جانم رضا ، مولا رضــــــــا / همه رو حاجت روا کن ، ای رضــــــــــا
یا حق و التماس دعا....
« گوهر پاک بباید که شود قابل فیض »
« *پیوند قلبها مسافت نمی شناسد وقتی که خــدا عاقداست و مهرش حس قشنگ عشق و امید »
« Love is the medicine for any kind of pain »