2012/10/03, 08:02 PM
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنییدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرّر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند
و میشود ازآنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست.
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
............................
............................
............................
وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود
هیچ چیز بجز تیک تیک ساعت دیواری
دریافتم، باید، باید،باید.....
دیوانه وار دوست بدارم.
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی " آگاهی " و " نگاه " و " سکوت "
...........................
..........................
..........................
حرفی با من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم.
« گوهر پاک بباید که شود قابل فیض »
« *پیوند قلبها مسافت نمی شناسد وقتی که خــدا عاقداست و مهرش حس قشنگ عشق و امید »
« Love is the medicine for any kind of pain »