2011/11/06, 12:30 PM
معنی عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه
ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از
گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب
برگردی تا خوشه ای بچینی؟
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی
برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو
می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به
امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت : عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین
درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم
نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب
گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که
دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز
هم دست خالی برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه
ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از
گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب
برگردی تا خوشه ای بچینی؟
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی
برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو
می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به
امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت : عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین
درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم
نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب
گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که
دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز
هم دست خالی برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!
فعلا سکوت را برگزیدیم ............