شما خیلی خوب بودید آن قدر که لحظه هایی می شد که حس میکردم من شما هستم و شما من.
وقتی سوسن چای می ریخت دلم می خواست از آن دستها لیوان چای را بگیرم.وقتی از بازیگر فیلم گفت و بغض در گلویش نشست چشمهای من از غم آن سالهایش اشک ریخت.
انگار که من هم ام اس دارم!انگار که روزی من هم انقدر سختی کشیده ام درد کشیده ام نگاه زهر آلود تحمل کرده ام.
می خواهم بگویم که انگار شما من بودید و من شما بودم
انگار من بودم که دماوند و سبلان را فتح کرده ام و آن طور با افتخار روی سن قدم گذاشته ام.
انگار من بوده ام که آن قدر با آرامش و مقتدر از اندوهم حرف زده ام!انقدر مردانه!انقدر محکم!انگار من بوده ام که در تمامی لحظه هایی که وقت می شد از تمام بچه های ام اسی حرف زده ام!
می خواهم بگویم که شما معرکه بودید!
وقتی پدرم گفت عجب آدمهایی و مادرم با سر تایید کرد دلم میخواست دستهایتان را ببوسم
دلم میخواست به پدر و مادرم بگویم اینها برادران و خواهر عزیز منند که وقتی بغض می کنند یا که اندوه و غمی دارند که وقتی شاد و سرافراز و پر امیدند انگار که من ذره ای از انها می شوم انگار که در زندگیشان سهیم می شوم....
وقتی سوسن چای می ریخت دلم می خواست از آن دستها لیوان چای را بگیرم.وقتی از بازیگر فیلم گفت و بغض در گلویش نشست چشمهای من از غم آن سالهایش اشک ریخت.
انگار که من هم ام اس دارم!انگار که روزی من هم انقدر سختی کشیده ام درد کشیده ام نگاه زهر آلود تحمل کرده ام.
می خواهم بگویم که انگار شما من بودید و من شما بودم
انگار من بودم که دماوند و سبلان را فتح کرده ام و آن طور با افتخار روی سن قدم گذاشته ام.
انگار من بوده ام که آن قدر با آرامش و مقتدر از اندوهم حرف زده ام!انقدر مردانه!انقدر محکم!انگار من بوده ام که در تمامی لحظه هایی که وقت می شد از تمام بچه های ام اسی حرف زده ام!
می خواهم بگویم که شما معرکه بودید!
وقتی پدرم گفت عجب آدمهایی و مادرم با سر تایید کرد دلم میخواست دستهایتان را ببوسم
دلم میخواست به پدر و مادرم بگویم اینها برادران و خواهر عزیز منند که وقتی بغض می کنند یا که اندوه و غمی دارند که وقتی شاد و سرافراز و پر امیدند انگار که من ذره ای از انها می شوم انگار که در زندگیشان سهیم می شوم....
آغاز به مردن می کنی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی...
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی...