ارسالها: 412
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: Feb 2010
تشکر های اهدا شده: 2199
تشکر های دریافت شده :2712 بار در 492 پست
سال تشخيص بيماري : 73
دكتر معالج : ملکیان
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : کرج
من تا سالها از همه پنهان کردم. از خانوادم پنهان کردم چون دوست نداشتم نگرانشون کنم. چند سال که اوونکس میزدم هم هیچکس خبر نداشت. مدتها هم بعد از اینکه بیماریم در حال پیشرفت بود بهانه های مختلف می اوردم. اما دوران سختی بود چون هیچکس شرایطم را درک نمیکرد.
از وقتی قضیه لو رفت خیلی راحت شدم.آرامشم خیلی بیشتر شد. پنهان کاریها خیلی به اعصابم فشار میاورد.
به نظر من دیگران اطلاع داشته باشند خیلی بهتره چون ما احتیاج به آرامش داریم.
ارسالها: 5
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
تشکر های اهدا شده: 0
تشکر های دریافت شده :6 بار در 3 پست
سال تشخيص بيماري :
دكتر معالج :
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
نا آگاهی دیگران باعث رازداری درگیرشده گان به این بیماری میشه و خودش استرس بزرگی است.
فقط کسانی مشکل من رو میدونند که مجبور بودم بهشون بگم بخاطر فراهم کردن پرونده
همه پزشکان مغز و اعصابی که معاینه ام کردند متفق القول هستند که بیماری من ام.اس خفیف هست ولی مردم تفاوت ام.اس خفیف یا پیشرفته رو درک نمیکنند.
به مادر خودم و مادر همسرم چیزی نگفتم اما نگرانم که متوجه شن اونوقت من از نگرانی اونها باید برم بمیرم
ارسالها: 307
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Feb 2011
تشکر های اهدا شده: 2573
تشکر های دریافت شده :2955 بار در 958 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج : دکتر عظیمی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : هر کجا هستم باشم آسمان مال من است...
مريم جان قبول دارم که ما بايد در آرامش باشيم به واسطه اطلاع دادن به اطرفيان .
اما بايد بگم که خيلی موقع ها به خاطر مطرح شدن این موضوع دوستامون از دست ميديم
و اين بدتر مارو ناراحت ميکنه و مارو تو لاک تنهاي ميبره
نبایـــد وایســــم باید بـــرم جلوتـــر
نبـــایـــد وایســـم
نبـــایــــد وایسیـــم
بریم برسیــــم به چیزایی که خواستیــــم
ارسالها: 323
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Feb 2011
تشکر های اهدا شده: 3392
تشکر های دریافت شده :4608 بار در 2060 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : تقاء
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2011/04/22, 10:57 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/04/22, 10:58 PM، توسط i3aran.)
من اگه دوست ندارم اطرافيانم اطلاع پيدا كنند
به خاطر اينه كه به خودم اطمينان ندارم
مي ترسم تمام كارها و حرفاشون رو بذارم يا روحساب ترحم و يا اينكه به منظور بد برداشت كنم
بيا با من مدارا كن ، كه من مجنونم و مستم ...
ارسالها: 1,121
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Jul 2010
تشکر های اهدا شده: 2428
تشکر های دریافت شده :3802 بار در 1226 پست
سال تشخيص بيماري : اردیبهشت 89
دكتر معالج : نوریان
داروي مورد استفاده : بتافرون
محل سکونت : .
من به همه گفتم خیلی هم خوبه اون روزهای اول یک دوست خوبی می گفت به همه گفته حتی فامیل های دورشون هم خبر دارن منم از اون یاد گرفتم البته فامیل نمی دونن به جز یک عده محدودی منتها دوستام همه می دونن که اونها هم من نمی دونستم که هر دونشون یکی دو تا فرد مبتلا به ام اس تو خانواده هاشون هست.
اینقدر بیماری های جور به جور تو مردم زیاد شده که ام اس در مقابلش چیزی نیست . خیلی باید خدا رو شکر کرد ...
Free chees is found on the mousetrap
To catch anything you want you must pay it's worth
ارسالها: 307
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Feb 2011
تشکر های اهدا شده: 2573
تشکر های دریافت شده :2955 بار در 958 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج : دکتر عظیمی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : هر کجا هستم باشم آسمان مال من است...
باران من هم همچين فکری ميکنم الان فقط چندتا از دوستم ميدونن و
همش فک ميکنم که ترحم ميکنن که حتی با من دوست هستن
ترجيح ميدم که خودم با دنيای ام اس تنها باشم . ديگه کسی وارد نميکنم
نبایـــد وایســــم باید بـــرم جلوتـــر
نبـــایـــد وایســـم
نبـــایــــد وایسیـــم
بریم برسیــــم به چیزایی که خواستیــــم
ارسالها: 449
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 439
تشکر های دریافت شده :1869 بار در 644 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : kasmayi
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2011/04/25, 10:23 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/04/25, 10:25 PM، توسط sama.)
یک روز مامانم از هبات اومد خونه گفت دختر خانمه رحیمی ام اس داشت مامانم گفت مادره بیچاره حق داره اینطوری تو هیات گریه کنه چون دختره جوانش ام اس داره مامانم نمیدونست دختره خودش هم ام اس داره بعد از 2 ماه فهمید تو این 2 ماه کلی از این مریضی و این که آمبولاش اومده و دیگه مثل گذشته مشکلی به وجود نمی یاد البته با تمام این حرفا بازم برای دختره کوچیکش که همیشه شاد بودو واسش میخندید گریه میکنه .......................
فقط خانوادم میدونند من هم از این که دوستام به من ترحم کنند متنفرم چون اونا همیشه خنده منو میدیدند نه غصه توی دلموووووووووووو
ارسالها: 2
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2011
تشکر های اهدا شده: 0
تشکر های دریافت شده :12 بار در 3 پست
سال تشخيص بيماري : 1378
دكتر معالج : hatami
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
2011/07/22, 11:10 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/07/22, 11:19 AM، توسط fereshte.)
سلام من تازه عضو شده ام.
من دختر و فرزند بزرگ مادرم هستم که ام اس دارد از سال 78 کاملا مطمئن شده باید بگم که از نظر روحی آدم فوق العاده سرسخت و مبارزی هست مخصوصا به دلیل مشکلات زندگی که پشت سرگذاشته خیلی مقاومه و در ضمن لجباز! چون از اولین بیمارای ام اسی قبل از شیوع زیادش بود دکترا خیلی اذیتش کردن چه سر تشخیص چه سر درمان که هزار دارو رو امتحان کرد چه موقع قبول بیمه که توی شورای پزشکی اذیت شد. حتی یک بار بهمون گفتن سرطانه سال دیگه مادرتون ...
خلاصه الان که سه ساله آخرین دوره اونکس رو زده دیگه از عمد دارو نمی گیره ام آر آی نمی ره قرصارو به زور می خوره دکتر هم به زور می ره از اصرار خسته شدم من تنها سنگ صبور مامان هستم نمی دونم خسته شده از دکترا متنفر شده یا حس می کنه سرباره یا هرچیزی کمکم کنید نگرانشم این داروها با اینکه هزارتا عوارض داره ولی جلوی پیشرفت رو که می گیره! یه راه بهم بگید شما که خودتون درگیر هستید بهتر می تونید کمک کنید
ارسالها: 128
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 363
تشکر های دریافت شده :1216 بار در 454 پست
سال تشخيص بيماري : مهر ماه 86
دكتر معالج : دکتر محمدیان نژاد
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : اهواز
منم از پنهان كاري متنفرم...آخه گناه كبيره كه انجام نداديم...خدا خواسته!!!
من فقط دوتا خواهرم ميدونن...واي وقتي اسم اين مريضي مياد مامانم چه جور واسشون دل ميسوزونه...دوس دارم بگم مادر من الان منم 4 سال اين مريضي رو دارم اين همه دلسوزي نميخواد...مثل بقيه داريم زندگي ميكنيم....!!!
ما از بقيه چيزي كم نداريم..اما....
من به بعضي دوستام گفتن..اول شوكه شدن...نگاهشون كردم گفتم من ترسناكم؟
مثل شما دارم درس ميخونم(هر چند كه هيچي تو مخم نميره)...مثل شما لباس ميپوشم ..مثل شما تفريح ميكنم...
وقتی احساس میکنی داری به بن بست میرسی و زندگی خیلی تخیلی شده به یاد بیار که قبلا هم اینطوری شده بود ولی گذشت. این لحظات فرصتهایی برای بزرگ شدن هستند.
ارسالها: 466
موضوعها: 89
تاریخ عضویت: Jul 2011
تشکر های اهدا شده: 2329
تشکر های دریافت شده :3720 بار در 1114 پست
سال تشخيص بيماري : .
دكتر معالج : .
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : يه جايي همين دور و ورا.... ( تهران )
(2011/07/22, 11:38 AM)parisa2087 نوشته است: منم از پنهان كاري متنفرم...آخه گناه كبيره كه انجام نداديم...خدا خواسته!!!
من فقط دوتا خواهرم ميدونن...واي وقتي اسم اين مريضي مياد مامانم چه جور واسشون دل ميسوزونه...دوس دارم بگم مادر من الان منم 4 سال اين مريضي رو دارم اين همه دلسوزي نميخواد...مثل بقيه داريم زندگي ميكنيم....!!!
ما از بقيه چيزي كم نداريم..اما....
من به بعضي دوستام گفتن..اول شوكه شدن...نگاهشون كردم گفتم من ترسناكم؟
مثل شما دارم درس ميخونم(هر چند كه هيچي تو مخم نميره)...مثل شما لباس ميپوشم ..مثل شما تفريح ميكنم...
خوب پريسا جون اگه شما مثل همه ي ادماي ديگه لباس ميپوشي وتفريح ميكني و درس ميخوني پس ديگه چه مشكلي داري .....اصلا مگه ميشه ام اس داشته باشي و مشكلي نداشته باشي حتي ام اس شما طوري كه مادرتون نفهميده يعني هيچ بي حسي و سنگيني نداشتي كه تو يه جمع تابلو بشي ...نتوني درست راه بري بدويي يا درست بنويسي .حتي نتوني دكمه هاتو ببندي .......كلا كسي كه ام اس داره (ام اس واقعي و به تمام معنا) چه بخواد چه نخواد كاري بهش ميكنه كه اطرافيان متوجه ميشن كه اين بنده خدا يه چيزيش هست.........