[neda.n]

تو عکسای شمال یه سری عکس لب دریا هست که یعنی من فقط یادم بیاد عکاسش کیه حالا من خل و چل رفتم تو آب ، یکی نباید بهم بگه می خوای عکس بگیری لااقل کفشات رو بپوش . بین یه عده آدم متشخص و شیک من عین الیور توئیست پابرهنه ام

[hadisss]

خب سفر من فردا به پایان میرسه و برمیگردم سر خونه زندگیم
بازم اومدم تشکر کنم
واقعا ترتیب دادن همچین سفرایی شاید در ظاهر آسون باشه اما کاری بس سخته که تیم مدیریت سایت و همگی به خوبی از عهده شون بر اومد
خوشحالم که یکی از راه دورترین ها بودم
خب شومام خوشحال باشین یکی از راه دور اومد
- خب بسه دیگه اینقد مزه نریز
تو حسابت جداس!
خب داشتم میگفتم. بهم خوش گذشت. با وجودی که اکثر اوقات یه جا وایساده بودم و فقط نظاره گر بودم. تقریبا تمام لحظات رو در ذهنم ثبت و ضبط کردم و به بیشترین موضوعی که فکر می کردم این بود که حدیث! ببین! اینا همه ام اس دارن! پس دیگه از ام اس نترس. اون نتیجه ای رو که هدف اصلیم از این سفر بود گرفتم
نقشه هایی برای وقتی که برگشتم خونه مون دارم که امیدوارم بتونم از عهده شون بر بیام. این زندگی باید عوض شه. تفکراتم باید عوض شه. شادی باید برگرده
سفر خیلی خوبی بود
تلاش شب اول برای برپایی آتیش ستودنی بود. همه با هم تلاش داشتیم آتیش با اون هیزمای نیمه خیس برپا شه. از دستمال کاغذیای مصرف شده و نشده گرفته تا ادکلن تا فندک و خلاصه هر چی دم دستمون بود.
اون لحظه ای که توی جاده گیسوم وایسادیم عکس بندازیم و هرزچندگاهی ماشینی از جاده رد میشد و ما میرفتیم کنار و زل میزدیم به اون ماشینه تا رد شه
معجون درمان ام اس که روی میزی که منم روی اون میز بودم کشف و ساخته شد
بازیایی که دوس داشتم توشون شرکت کنم. یه وخ فکر نکنین اضافه وزن دارما ، پام هنو مقداری بی حسه
کاوه ای که حرف زدنش بند نمی یومد. همه هم شاهد. اونوخت بگین خانما پرحرفن
عکاسمون سجاد که همه لحظه های ناب این سفر رو ثبت کرد
اون شبی که رفتیم توی شهر و بچه ها لطف کردن و پا به پای من اومدن تا داروخانه ای بیابیم و من اون شربتیم رو که یادم رفته بود بیارمو بخرم. هی میپرسیدیم ببخشید داروخانه کجاست؟ هی میگفتن صد متر جلوتر، پنجاه متر جلوتر، بیس متر جلوتر، بالاخره یافتیمش
سفری که سراسر شادی بود. به چشم دیدم که همه غماشون رو فراموش کرده بودن. حتی من!
مهم نبود داریم کجا میریم مهم دور هم بودن بود
کشف کردم که سگا پاستیل دوس ندارن اما اسبا دوس دارن. خودم شخصا تست کردم
فکر میکردم فقط خودم آمپول با خودم آوردم. ولی وقتی دیدم هیلدا و کاوه و آقای دنیانورد هم گفتن که اونام آمپول داشتن اون شب، خیلی برام جالب بود. وقتی دیدم بدون استرس دارن از تزریق صحبت می کنن برام جالب بود.
حرفام زیادن
دیگه باقی حرفامو خودتون از چشام بخونین
شب همگی خوش

[neda.n]

فربود و سجاد بخاطر عکسهاتون یه عالمه مرسی و همینطور بقیه عکسهایی که برای دوربین های دیگه بود .

[یه غریبه]

بچه ها! یه بار دیگه با عکس های خوبتون رفتم انزلی خیلی مرسی

[nahid]

مه ســا ،شهرزاد ، هیلدا ،کاوه ، حمید ، مهزاد و غیره و......هم از عکسا تشکر میکنن !

خوب چیه ؟ بذا صرفه جویی بشه تو ارسال پست !
حالا دیگه هی بیایم تشکر عکس بخونیم ؟ وااا!

[یه غریبه]

مه ســا ،شهرزاد ، هیلدا ،کاوه ، حمید ، مهزاد و غیره و......هم از عکسا تشکر میکنن !

خوب چیه ؟ بذا صرفه جویی بشه تو ارسال پست !
حالا دیگه هی بیایم تشکر عکس بخونیم ؟ وااا!

ناهید جان. اگه شما هم عکس های به اون قشنگی رو میدیدی و زحمت دوستای خوبمون رو برای ثبت لحظه های سفر، دوست داشتی بیای و تشکر کنی.

[nahid]

خوب خواستم کمک کنم دیگه !
بجای بقیه تشکر کردم !

[kaveh_plus]

نمیشه ناهید خانوم حرف از 500 تا عکسه
تشکر تشکر تشکر بابت این همه عکس قشنگ و لحظه به لحظه

[ahya]

خیلی مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.
بچه ها واقعا دمتون گرم.فربود ،سجاد و other camera واقعا قشنگه که همه تو ثبت کردن لحظه های همدیگه سهیم بودیم.
سجاد لااقل صحنه ماشین بهار رو نمی زاشتی خوب

[paeazan]

پیرو حرفهای زیبای حدیث چا داره من باز هم از همگی شما تشکر کنم
طبق این چیزی که نوشته دیدش در مورد ام اس کامل عوض شده
خیلی از این بابت خوشحالم
من تشویقش میکردم سفر همدان رو بیاد و همچین تغییراتی بکنه.اونجا که نشد بیاد عوضش اومد شمال و حسابی نتیجه گرفت
از همتون خیلی حیلی ممنونم که بودین کنارش که باعث شدین اونقدر بهش خوش گذشت
و ممنونم که هستین