وای وای که دلم آب شدمردم از بس تجسم کردمکاش فیلم داشتیدای خدا چی بگم!!فقط میتونم بگم خیلی خوشحالم بغض به چه بزرگی توگلومه.اما بگم هاااااااااااااااااااابغض خوشحالیخدایا این روزها روازتک تک خواهر برادرهای مانگیردرضمن قسمت کن منهم مثلا شیطنت های فربود وحتی حتی بتونم تجسم کنم!!!!!!!!یاتک تک صحنه هایی که ندا گفت..........
[ثبت احوال در شناسنامه ام همه چیز را ثبت کرده است جز احوالم را .. !![
آها بابا سجادو یادوم رفت بگوم که
اولین لحظه ای که سجاد وارد شد و قرار گذاشتیم تحویلش نگیریم خیلی باحال بود
سجادی که فکر میکردم یه شخصیت مجازیه و وجود خارجی نداره
اما با دیدنش وقتی گفتم سجاد چادرم کو و برگشت گفت تو حدیثی اونجا باورم شد
و اینکه آغا این پسر اونقدری آرام و متشخصه که عمرا اگه میشد تصور کرد ایشون همون سجاد شیطونه سایته
احیا رو هم نمیشه ازش نگفت. دختری فوق العاده دوست داشتنی
همه ی بر و بچ عالی بودن
همه و همه
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
2013/11/30, 09:14 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/30, 09:49 PM، توسط neda.n.)
می خواستم بذارمش آخرین سوتی دلم نیومد بالاخره مربوط به سفر بود آخه :
۱- یه تیکه فیلم دارم از شمال مربوط به لحظه ایه که سجاد chip chip و فربود fireboud دارن جوجه ها رو هم میزنن تا با سسش حسابی قاطی بشه بعد یهو یه دونه دل مرغ اون وسط می بینم و می خوام بگم و طبق معمول که اینجور مواقع هول میشم و یه چیز احمقانه می گم . اینجام می گم واای روده ... نه .. یعنی معده و نه دل . آخه فکرش رو بکن معده؟ آخه تا حالا چیزی درباره معده مرغ شنیده بودین ؟؟!! این که از کجا اومد این کلمه معده واقعا نمیدونم
بماند نمی گم یکی از تو ظرف درش آورد خوردش . میدونم هشتاد درصدتون می تونین حدس بزنین کیه
۲- آقا شب دوم بعد مشقاتی که اون بالا نوشتم ما بالاخره خوابیدیم . بعد به نقل از مریم ( م . ه ) می گم که یهو یه صدای گرررووومپ اومد و اون چیزی نبود جز من که از تخت پرت شدم ( خب کوچیک بود تختاش اصن نمیشد غلطید ) حالا قسمت خنده دار ماجرا این که مریم مثه تیر از جاش پرید چراغ رو زد و زل زد به من ، منم زل زدم به اون . نمیدونم چرا یه چند ثانیه ای هیچکدوم هیچی نگفتیم بعد من یهو خیلی جدی گفتم ساعت چنده ؟ مریمم گفت پنج . بعد جفتمون بی هیچ حرف دیگه ای خوابیدیم .
2013/11/30, 09:47 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/30, 09:49 PM، توسط fireboud.)
خب هر چیز گفتنی بود ندا خیلی کامل تو گزارشش گفت دیگه حرف نموند
واقعا بهترین لحظات موقعی هست که شادی و لبخند دوستان رو ببینم از همه ممنونم که همراه بودن اگه شوخی نابجایی شد معذرت می خوام هدف فقط دور هم بودن و شادی بود که اندکی از دغدغه های روزمره به دور باشیم
از کسایی که پشت پرده برای برنامه ها و سفر ها تلاش می کنن و نمخوان ازشون نامی برده بشه ممنونم . از همه دوستانی که در طول سفر برای در کنار هم بودن تلاش میکردن و خودشون رو جز یک تیم می دونستنن سپاسگذارم
میدونم اگه زمان بهتری این سفر بود استفبال بیشتری می شد و به همین خاطر مطمئنم سفر بعدی خیلی بیشتر و پرشور تر هستیم .
خلاصه هر کی نیومد سرش کلاه رفت اساسی ، واقعا جای همگی خالی بود دوست داشتیم همه میومدن
و در نهایت یک تشکر ویژه از بنیاد و تمامی عزیزانی که در بنیاد تلاش کردن تا بهترین سفر ام اس سنتر برگزار بشه . همگی خسته نباشید
2013/11/30, 09:54 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/30, 10:02 PM، توسط nahid.)
(2013/11/30, 09:47 PM)fireboud نوشته است: از کسایی که پشت پرده برای برنامه ها و سفر ها تلاش می کنن و نمخوان ازشون نامی برده بشه ممنونم .
و در نهایت یک تشکر ویژه از بنیاد و تمامی عزیزانی که در بنیاد تلاش کردن تا بهترین سفر ام اس سنتر برگزار بشه . همگی خسته نباشید
آقا چرا پشت پرده برای سفر تلاش میکنن ؟
خو بیان تو روشنایی تا همه ببیننشون و تشکر کنن !
راستی از بنیاد هم کسی حضور داشت ؟
2013/11/30, 09:55 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/30, 10:00 PM، توسط chipchip.)
اصنم سفر خوبی نیود اصنم خوش نگذشت آخه چرا بین 35 نفر، کجه ضخیمه بد رنگ باید هم اتاقی من بشه چـــــــــــرا؟؟؟؟ تازه سروشم نبود سروش اگه بدونی چقد اذیتم کردن سروش منو مظلوم و غریب گیر آوردن
بعدشم، ندا خانوم فک نکن با تعریفی که کردی نظرم دربارت عوض شده
ضمنن مطمئنی تختاش کوچیک بود شاید کسی که روش خابیده بود خــــــــــــــــــایلی .......... منم نهار و شام هفت هش ده تا پرس غذا میزدمو و صوبونم کمه کمش 47 دقیقه (تایم گرفتمــــــآ) طول میکشید نمیتونستم تو تختم بغلطیدم
بعد بعدشم، سروش مگه تو نگفتی به ضیــــــــا اینجوری نیستن ، خـــــــــــایلی اینجوری بودن که
بعد بعدترش، من بالاخره تونستم یه بتسه مایه رو از نزدیک ببینم یه عالمه خارج رفته یه فرش خونشون دارن بیــــــــــــــــــــــــــست میلیون تومن قراره اسپانسر من شه
بعد بعد بعدشم، هرکی هرچی درباره من گفته تکذیب میکنم قوین تکذیب میکنم شاهدم دارم آقای رارنده
حیف شد خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایلی حیف شد میخواستم همتونو شام بیارم خونمونآآآآآآآآ ولی حیف که دیرتون میشد حیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف
بچه ها ببخشید من دیر اومدم برای تشکر اگه شماها هم باید 7:30 صبح سرکار میبودین فکر نمکنم زود تر از من میومدین الان اینجا
بهترین بهترین سفر زندگیم بود خیلی عالی بود از حمید فربود و مهسا خیلی ممنونم و تمام بچه هایی که خیلی زحمت کشیدن حتی اون سجاد
خیلی دوستای جدیدی پیدا کردم.خیلی همه تون رو دوست دارم
انقدر هیجان زده هستم که نمیتونم درست احساساتم رو بیان کنم
فقط چند تا نصیحت وقتی دو نفر بصورت کاملا مظلوم اومدن دمه در اتاقتون و گفتن ما کلید اتاقمون رو گم کردیم راه ندین توی اتاقتون چون لاک پشت همراهشون هست برای ترسوندت
همچمین وقتی ساعت 3 صبح مجددا در اتاقتون زده شد زیاد توجه نکنین چون همون دوتا مزاحم هستن که اومدن برات سیب زمینی آوردن
حواستون به هم اتاقیتون باشه که آروم بخوابه نه اینکه ساعت 5:30 صبح از تخت پرت بشه پایین
و در آخر بازهم مرسی که هستین لحظه لحظه بودن با شما برام لذت بخشه
2013/11/30, 10:35 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/30, 10:36 PM، توسط hamid.)
منم بنویسم یا بهتر بگم میخواستم نکته هایی که یادم میاد رو یادداشت کنم که بعد بنویسم بعدش فکر کردم فی البداهه و به یاد اون لحظات بنویسم قشنگ تره . مخصوصا اینکه همه گزارش دادن و ندا هم نکته ای رو جا نزاشته که از همه ممنونم .
اول از همه از بنیاد امور بیماری های خاص تشکر کنم . از همه مسئولین که واقعا چند روز آخر در تلاش بودن واسه سفر ام اس سنتر
واقعا حس قشنگی بود وقتی میدیدم بدون هیچ چشم داشتی واسه ما تلاش میکنند و دنبال هتل و اتوبوس و رستوران ... هستند
واقعا دست تک تک عزیزان بنیاد درد نکنه و خسته نباشن
از بچه هایی که از چند ماه قبل مستقیم و غیر مستقیم واسه این سفر دارن زحمت میکشن ، مهسا ، فربود ، سجاد ، ندا ، آرزو عزیزی ، حمید147 ، میهن و همه و همه ممنونم . بازم از سجاد که زحمت طراحی بنر رو کشید
کسانی که در طول سفر کمک کردن، واقعا نمیشه اسم برد یعنی میشه، ولی اگه بخوام اسم ببرم باید اسم 35 نفر رو بنویسم.
راستش از برنامه روز دوم میترسیدم یعنی با خودم کلی "نکنه" داشتم : نکنه بریم بارون بیاد ، نکنه نتونیم ناهار بدیم ، نکنه جوجه ها نپزه ، نکنه زیر انداز کم باشه ، نکنه زمین خیلی خیس باشه ، ........ ولی این حس که قبلا همکاری مون رو دیده بودم و مطمئن بودم اگه هممون در بدترین شرایط پیش هم باشیم ، بهترین لحظات رو داریم ، بهم میگفت مطمئن باش میشه . اون حس راست گفت، همکاری اون روز یکی از قشنگ ترین لحظات سفر بود واقعا نمیتونم اسم ببرم بگم کی چی کار کرد چون همه در تلاش بودن . مثل یه خانواده بزرگ
کسانی که میخواستن بیان ولی شرایط محیا نشد واسشون ، سروش (مرسی که واسه استقبال اومدی) ، زوحا و خیلی های دیگه
نکته های این سفر هم کم نبودا
یه سری ها بودن نصف شبی هوس سیب زمینی کردن
یکی میخواست یکی دیگه رو بیدار کنه و ما افراد نیکوکار اطلاع میدادیم
یه سری ها که رفتن ساعت اتاق دامون رو کردن 8 و یکی دیگه رفت رو بالکن فیلم برداری و یکی که اومد دامون و بهمنی رو بیدار کنه بماند که برنامه لو رفت ولی اون بیچاره ای که رفت رو بالکن فیلمبرداری، باطری گوشیش رو به اتمام بود و بعد از 1 دقیقه فیلمبرداری دوربین قطع شد . نمیدونید چه التماسی به این دوربین میکرد که جون مادرت فقط 1 دقیقه دیگه فیلم بگیر
یه سری دیگه که اگور پگور و جیگر شدن
یکی که گوشیش رو تو اتوبوس جا گذاشت من حنجرم ترکید انقدر گفتم این واسه کیه و بغل دستم وایساده بود
کلوچه هایی که به زور از اونجایی که تو رودبار خرید کردیم به عنوان اشانتیون گرفتم که تو میدل باس بخوریم ولی کل میدل باس رو زیرو رو کردم پیداش نکردم
سیبیل و مو از دست رفته یه نفر
فوتبال نصف شبی 5 نفر تو زمین فوتبال نزدیک به ورزشگاه ازادی با دروازه 9 متری . نمیدونید چطوری میدوییدن !! انگار جام جهانی بود فقط میخواستن بگن اولین مسابقه تیم فوتسال ام اس سنتر داره برگزار میشه
کسانی که به هم کمک میکردن که در کنار هم خوش باشیم
لحظه های تلخ جدایی و به قول ندا وقتی یکی میرفت انگار یه تیکه از وجودمون داره میره
خلاصه این سفر هم با تمام خوبی ها و بدیهاش تموم شد و یه خاطره دیگه تو ذهن هممون ثبت کرد . خاطره ای که ثابت میکنه بهترین دوستای دنیا رو داریم
ببخشید اگه خیلی جاها شیطنت کردم ، خیلی جاها اذیت کردم
این سفر اولین سفر چند روزه ای بود که با تور سفر نکردیم. خیلی جاها دستمون باز بود برنامه ها واسه خودمون بود و مجبور نبودیم تور رو راضی کنیم ولی 100% ضعف هایی داشتیم ، اشتباهات زیادی کردیم ولی به حساب بی تجربگی بزارید و اشتباهات رو بهمون بگید.
فکر کنم یکی دیگه از قشنگ ترین لحظات این سفر بالون آرزو ها بود با یه عالمه آرزو قشنگ که شک ندارم بخش اعظم آرزوها واسه بچه های ام اس سنتر بود
به آسمون نرفت ولی به قول بچه ها جای درستی رفت. آرزو ها رو در آب رها میکنن ، آرزوهای ما هم چون میخواستن حقیقت بشن راهی دریا شدن