2014/08/21, 12:34 PM
(2014/08/21, 09:55 AM)paeazan نوشته است: حرفاتون و توقع درک گردن و آرامش رو کاملا قبول دارم و منم همینطورممنم اگر جاي شما بودم ناراحت ميشدم ، و اصلا دوست نداشتم ببينمش!!
اما گاهی از بعضی ها یه سری توقعات دیگه هم داشته و دارم
اون چیزی که باعث شد این تاپیک رو بزنم.اگه فلان دوستم در دانشگاه دوم که تنها کسی بود که بهش گفتم ام اس دارم کنارم میموند و بهم کمک میکرد (اوایل بیماریم بود) انصراف نمیدادم.شدید احساس تنهایی میکردم.اون با بقیه بود که اونو میکشوندن سمت خودش اما به من بی توجه بود.حالا اومده که اصلا حوصلشو ندارم،بعضی چیزها توی دل آدم میمونه
از هم دانشگاهیهای دانشگاه اولم توقع داشتم که یادی ازم بکنن اما سرشون به کار خودشون بود که خیلی به دلم موند.الان هیچکدومشونو نمیخام که بیان و باشن
الان دوستای خیلی ماهی دارم که با دنیا عوضشون نمیکنم
فکر میکنم بچه های همینجا هم از هم توقع دارن که یادی از هم بکنن
یا از ناظر و مدیر توقع دارن ملایم تر باهاشون برخورد بشه
من وقتي بيماريم عود كرد و دوباره تزريق شروع كردم ، وسط انجام كاراي پايان نامم بودم براي همين به استاد راهنمام گفتم و ايشون واقعا بهم كمك كرد ، من وقتي مشكلمو با هاش درميون گذاشتم توقع داشتم كه بهم كمك كنه و منو درك كنه ، اگرنه دليل ديگه اي نداشتم ، كه استادمو در جريان بزارم!!!!
متأسفانه نميگم همه ولي خيلي ادما اينجوري شدن!!
یه غبار یخی یه ستاره سرد / یه شب از همه چی به خدا گله کرد/ یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد /دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد