باید اعتراف کنم این دیدار یکی از آرزوهای من بود باید اعتراف کنم چشام بعد از مدت ها برق زد اعتراف کنم که آرزومو خوشرنگ کردین هرکسی یه جوری ، هرکس یه رنگ ،رنگای شاد، رنگای پررنگ ،رنگی که شاید هیچ وقت پاک نشه و جا داره از کسایی که تو برآورده شدن آرزوم و خوشرنگ و خوش طعم شدنش نقش داشتن تشکر کنم از خدا که بدجور هوامو داره گرفته تا دوست عزیزم ثنا که همه جا کنارم بود تا آقای فربودی که مجوز حضور داد بدون ثبت نام تا تیم مدیریت و برنامه ریزیشون تا سمیرایی که زحمت کشیدو از میدون آزادی همراهمون شد(که هنوز نفهمیدم ما گم شده بودیم ایشون پیدامون کرد یا ایشون گم شده ما پیداشون کردیم؟)تا همه کسایی که اسماشونو یادم رفته و صداها و تصویراشون تو ذهن و قلبمه و نمیدونم چجوری ازشون تشکر کنم تا لیلا تا الهام.ج تا ندا که فیسشو یادم رفته بود تا همسر یک قهرمان تا حدیث که بوی کارون میداد بوی جنوب تا م.ه؟(مریم) که برام یه هدیه بزرگ آورد یه هدیه خوشمزه یه سینووکس خاص تا نــــــــاظم انجمن پزشکی(هیچ وقت فک نمیکردم یه ناظمو از نزدیک ببینم) تا اونا که ثبت نام کردنو نیومدن و ما تونستیم جایگزین بشیم تا احسانی که وقتی با کمک دوستاش داشت از پله ها میومد پایین حس کرد رو باله فرشته هاستو بلند داد کشید هووووورا جا داره منم بگم هوووووووووووووورا که کلی فرشته دیدم کلی آدم خاص تا آقا ابراهیم که دستش درد نکنه با خونسردی کامل تو اتوبان سوت میزد و لایی میکشید منو دوستم جیــــغ اثن یه وظعی بعد میخواستن مارو ببرن عروسی از اون ور دیگه خونه رامون ندن شب بریم پرورشگاه یعنی به زور خودمونو از ماشین ریختیم بیرون ده بدو
و در آخر جا داره که بگم ضحا ضحا که میگفتن من بودما
و در آخر جا داره که بگم ضحا ضحا که میگفتن من بودما
تو نمی دانی مردن وقتی انسان مرگ را شکست داده چه زندگیست