[ahya]

مرسی فربود و شهرزاد که زحمت عکسارو کشیدین.
واقعا قشنگن
من عکس خودمو مامانمو گزاشتم رو دسکتاپ که البته مریم جون لحظه آخر اومد و خوشگل ترش کرد.

[pesareshoja_ir71]

سلام بچه ها این عکسا که همه میگن قرار نیست برای من فرستاده بشه عایا
دررست من ساکت بودم تو دیدار ولی بودم

[hilda]

شهرزاد از بس که عکس گرفتی دست به عکست خوب شده عکسا خیلی خوب بودن مرسیییییییییییییییییییییی

دوباره خاطرات اون روز زنده شد و به دنبالش دل تنگیا هم زنده شدن

عکس منو دخترم خیلی خوبه

[hamid_147]

سلام بچه ها این عکسا که همه میگن قرار نیست برای من فرستاده بشه عایا
دررست من ساکت بودم تو دیدار ولی بودم

سلام دوست عزيز شما احتمالا تو نظر سنجي شركت نكرديد به fireboud پيغام خصوصي بديد

[پویش]

دستتون درد نکنه،عکسها خیلی قشنگه ممنون

[م.ه]

مرسی فربود و شهرزاد که زحمت عکسارو کشیدین.
واقعا قشنگن
من عکس خودمو مامانمو گزاشتم رو دسکتاپ که البته مریم جون لحظه آخر اومد و خوشگل ترش کرد.

من الان عذاب وجدان گرفتم که عکس مادر و دختر رو خراب کردم

[hamid_147]

اقاااااااااااااااا عکاس کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا من اصلنی نیستممممممممممممممممممم بهم زود معرفیش کنید بکشمشششششششششششش

[hilda]

مرسی فربود و شهرزاد که زحمت عکسارو کشیدین.
واقعا قشنگن
من عکس خودمو مامانمو گزاشتم رو دسکتاپ که البته مریم جون لحظه آخر اومد و خوشگل ترش کرد.

من الان عذاب وجدان گرفتم که عکس مادر و دختر رو خراب کردم

مریم جون اتفاقاً تو قشنگترش کردی این کار تو یعنی این عکس تو یه جمع خیلی شاد پر انرژی و دوست داشتنی گرفته شده که یاد آوریش برای همه ی ما لذت بخشه

[nanaz]

مـــــــــــــــــــــــرسی از عکسای خوشـــــــــــــگل
عکس منو شهرزادم خیلی باحاله فقط اون 4تا شوید موی من دیزاین عکسو بهم ریخته
یکی ام نبوده بگه آزاده جان اونقدرم سرد نیست این شالو پیچوندی

[hadisss]

فک کنم هفتاد و یکمین نفری بود که دیدار رو ثبت نام کرده بودم
تصور نمیکردم بتونم دیدار رو بیام
حتی وقتی بلیط گرفته بودم کم مونده بود به خاطر شرایط بد آب و هوا بلیطمو کنسل کنم
بعدشم که توی راه رسیدن به دیدار توی ترافیک ولیعصر گیر افتادیم و حدودای 45 دیقه دیر رسیدم به دیدار. اولش عصبی بودم. ولی وقتی اول احیا رو دیدم و پریدیم بغل هم و وقتی اومدم داخل سالن و صدایی از میون جمعیتی شلوغ پلوغ گفت به افتخار حدیث و سوت و کف و اینا اولش خجالت کشیدم ولی بعدش یه نگا انداختم و دیدم خیلی از چهره ها آشنان. دوستای سفر شمال
بعدشم داداشم منو رسونده بود و اگه میخواست دوباره برگرده و با توجه به ترافیک گفت منتظرت میمونم. آغا منم پریدم پیش حمید که ای آغا من که برا همراه هماهنگ نکرده بودم یعنی تصور نمیکردم توی ترافیک گیر کنیم. گفتند برادرت را بگو بیاید داخل. مرسی حمید
خیلییییییییییییییییی بهم خوش گذشت
خوشحالم که تونستم بیام