2013/11/26, 10:07 AM
اسفندماه پارسال رفتم داروخانه 13 آبان که داروی مامانم رو بگیرم، وقتی پول رو به صندوق میدادم همه متعجب بودند که این چه دارویی که انقدر گرونِ و هی میامدن پیشم میگفتن خدا لعنتشون کنه چقدر داروها گرون شده ببخشید این داروتون واسه چی هست میگفتم واسه تومور و کانسر، میپرسیدن واسه کی، اشک تو چشم جمع میشد میگفتم مادرم،
یک آقایی گفت این داروخانه بغلی واسه بیماریهای خاص و ام اسی هاست، بنده خدا این ام اسی ها که داروهاشونم گیر نمیاد آدم دلش کباب میشه، خلاصه کلی در وصف حال بیماران ام اسی گفت و من آخرش گفتم همسرم هم ام اس داره آقاهه تو سن و سال بابام بود ناخودآگاه دستش رو گذاشت رو شانه ام گفت شرمنده دخترم حلال کن، مطمئنم خدا یک چیزی میخواد بهت بده که اینجوری داره امتحانت میکنه گفتم خدا یک همسر و یک مادر خوب بهم داده، سرش رو انداخت پایین
داشتم از داروخانه میامدم بیرون همه باهام خداحافظی میکردن و دعا میکردن
یک آقایی گفت این داروخانه بغلی واسه بیماریهای خاص و ام اسی هاست، بنده خدا این ام اسی ها که داروهاشونم گیر نمیاد آدم دلش کباب میشه، خلاصه کلی در وصف حال بیماران ام اسی گفت و من آخرش گفتم همسرم هم ام اس داره آقاهه تو سن و سال بابام بود ناخودآگاه دستش رو گذاشت رو شانه ام گفت شرمنده دخترم حلال کن، مطمئنم خدا یک چیزی میخواد بهت بده که اینجوری داره امتحانت میکنه گفتم خدا یک همسر و یک مادر خوب بهم داده، سرش رو انداخت پایین
داشتم از داروخانه میامدم بیرون همه باهام خداحافظی میکردن و دعا میکردن
هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت