•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12(current)
  • 13
  • 14
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
من یه مدت فقط کف دستم بی حس شد رفتم یه دکتر بهم گفت هیچیت نیست خدابگم چکارت کنه اغای دکتر بعداز سه سال برادرم به رحمت خدا رفت بعد ازاون حمله به پاهام ودستام شدید شد بعد تو بیمارستان بستریم کردن ام ارای گرفتم یادمه دکترکه اومد تو اتاق ام ار ای رو خوند رفت بیرون گفت همراه بیمار بیاد خداییش خیلی زایه بود یه چیزیمه دوستام بودن وداداشم همون لحظه اش فهمیدم داداشم هیچی ازم قایم نمیکنه فداش شم الهی اولش خیلی ازش خوشم اومد اخه اولین باره اسمشو میشنیدم فکرنمیکردماینجوری باشه
دوباره سیب بچین حوا.....
بگذار از اینجاهم بیرونمان کنند روزگاریست که شیطان فریاد میزند ادم پیدا کنید سجده خواهم کرد.....
 تشکر شده توسط : maedeh , Ghost , nazii , amirfarhag , نگار1353 , simin , eglantine
اردیبهشت 89 بود که داشتم راه میرفتم بعدش پای راستم وایساد و دیگه تکون نخورد...کلی جالب بود برام...بعدش رفتم ام ار ای تو مغزم 3 تا پلاک دیدن..(خوب ببینن چکارش کنم)بهم نگفتن ام اس داری ...3 گرم کورتن بهم دادن و ما رفتیم...اصلا یادم رفته بود چی هست..دو سال بعدش تو امتحانای دانشگاهم بود...که یه مرتبه دستم ننوشت...کلی غصه خوردم که نمی نویسه..آخر بهمن امتحان فوق داشتم...کلی هم زحمت کشیده بودم ولی متاسفانه انگشت وسط دست راستم کار نمی کرد...بهم پالس دادن و یخورده و ضعیتم بهتر شد...و امتحان دادم..کلی هم خوشحال بودم و نیشم تا هیپوفیز باز بود که امتحان دادم smilingفکر می کردم چکار کردم...مدتی گذشت و در اینتر نت و کلی کتاب سرچ کردیم که مشکلمان چیست...و چون که دختر عموم هم این مشکل رو داشت تازه فهمیدم که چه فاجعهی بزرگی رخ داده استHuh
از اون روز که فهمیدم ام اس دارم (در ضمن فهمیدم چقدر بی معرفتم که دختر عموم این مشکل رو داشت و من هیچ نمی دونستم که چه می کشد )دیگه روال زندگیم یه مقدار مختل شد...درس خوب نخوندم...رفتارم هم یکم(خیلی) تند شده از اون موقع..با همه هم دعوا کردم....بعدشم اومدم اینجا ..با رفقام اشنا شدم...اون کلیپ ماه عسل رو هم دیدم..فربود رو هم دیدم...10 ساله ام اس داره دماوند رو میزنه...نتیجتا آنکه همه وضعیتشون مثل دختر عموم نمیشه...کلی روحیه مبارک بهتر شد...البته حالا هم بشه به درک...من که شیرازی هستم میشینم کل عمرمو کتاب میخونم...فیلم نگاه میکنم..میرم تو استراحت..در کل بگم خدائیش کلی ترسیده بودیم اولش...ولی به حکم آن که از خطه ی خفن شیراز میباشم..الان دیگه حوصلهی ترسیدن و دپرس بودن را ندارم...و خستم شده از ناراحت بودن...خیلی خوشحالمو روحیم عالیهagreement2agreement2agreement2
[تصویر:  43679430772591471299.gif]



 تشکر شده توسط : shadi.green86 , baran , Ghost , nazii , ساحل , شیرین , amirfarhag , نگار1353 , simin , nahid , Mirani , mari , rana , maedeh , eglantine , yummy
خود دکترم توی مطب گفت ام اس دارم. من فک کرده بودم تریپ فیلم های صدا و سیما فقط شیش ماه وقت دارم. اقا اشکی میریختم ها. ام اس چه میدونستم چیه. تا خود خونه هی فک میکردم من به کی بد کردم که الان دارم تقاص پس میدم و این جمله همیشگی "چرا من؟" و این حرفا.
شاید چند ماه طول کشید با اتفاقات بعدی ام اس که برام افتاد بتونم باهاش کنار بیام. حتی شاید یه سال. منم خیلی سعی کردم در مور ام اس مطلب بخونم. ادم آگاه بیشتر میتونه به خودش کمک کنه.
جا داره از خدا تشکر کنم که خیلی دمش گرمه. همیشه هوامو داشته.
 تشکر شده توسط : sooorooosh , Ghost , nazii , melody , ساحل , شیرین , amirfarhag , نگار1353 , simin , nahid , Mirani , Pooya.N , eglantine , elham 66
چهار پنج سال طول کشید ام اسمو تشخیص بدن
خلاصه هر دکتری مشکلاتمو به یه چیزی چسبوند . confused2 اخریش جراح مغز و اعصاب بود که بخاطر اینکه تو یه حادثه با ماشین سرم ضربه خورداحتمال تنگی کانال نخاع داد و فرستاد ام ار ای از مهره های گردن و ستون فقرات ام ار ای بگیرن . اونروز برف سنگینی باریده بود. اونائی که نوبت داشتن نیومده بودن خلاصه اپراتور لوتی گری کرد و ام ار ای کامل ازم گرفت . خواست خدا بود البته.innocent0001.gif
نتیجه ام ار ای رو بردم دکتر دید گفت مهرهای گردنت جابجا شده و اصطلاحا تو گردنت دیسک داری ولی مشکل الانت ربطی به دیسک گردنت نداره . البته دستش درد نکنه دکتر خوب و معروفیه خیلی محبت داره به من . Huh
معرفیم کرد به یه نورولوژیست که الان دوست خوبیه برام خدا حفظش کنه.
یه سری معاینه اون کرد و گفت باید یه هفته بیمارستان بستری بشی و تا دو سال هفته ای یه امپول بزنی. گفت چیز مهمی نیست خوب میشی. confused0006.gif
خلاصه رفتم با یکی دوتا از دوستام که نورولوژیستن مشورت کردم اونا هم تشخیصشو تائید کردن . گفتم شما چرا تشخیص ندادین ؟angry اونا گفتن ما اصلن فکرمونو به اون طرف نذاشتیم بره این تصمیمی شد برام که هر وقت مریض بشم برای درمان پیش دوستام نرم!!!!!!! evilgrin0039.gif
خلاصه برگشتیم پیش همون نورولوژیست غریبه. نامه بستری شدنمو گرفتم رفتم بیمارستان ..... fighting0030.gif
الهی به امید تو.......
پرسنل بیمارستان هم اکثرا باهم آشنا بودیم و میگفتیم و میخدیدیم. icon_smile
دکتر به من گفت :میدونی بیماریت چیه؟ منم با جسارت تمام گفتم اره . party0048.gif
گفت پس چرا اینقدر خوشحالی؟ گفتم فرض کنیم یه هفته دیگه زنده ام چرا این یه هفته رو ناامید و دپرس باشم خب میگم و میخندم و خوشحال باقی میمونم هنوز که نمردم تا زنده ام زندگی میکنم. icon_cry
همین باعث شد که با دکترم دوست صمیمی بشم. الان که از این استان رفته باز هم با هم در ارتباطیم. icon_biggrin
خدا حفظش کنه.
این بود انشای من!!! wink2
اقا اجازه بریم بشینیم؟؟؟؟؟؟ ashamed0006.gif
!.........The world is full of nice peaple, if u can't find one, Be One
دنيا پُر از آدم هاى خوبه ولى اگه نتونستى حتى يكى از اونها رو پيدا كنى، لااقل خودت خوب باش!.........




 تشکر شده توسط : nazii , شیرین , amirfarhag , نگار1353 , simin , nahid , Pooya.N , maedeh , eglantine , گيتي
خود دکتر تو مطب بهم گفت............
میدونستم چیه.....چون دقیقا یادمه یه 3.4 سال قبل رفته بودم بیمارستان........................
تو حیاط منتظر مامان بودم بیاد بریم خونه....(چون از همون اولش از بیمارستان متنفر بودم هیچوقت نمیرفتم عیادت مریضا...فقط تا حیاط میرفتم...اونجا میموندم تا ماما بیاد برگردیم...همه فامیل هم اینو میدونستنو هیشکی ازم انتظار نداشت برم عیادت)
دیدم 1خانومه 30.35 ساله رو ویلچره....
کسی که کنار دستش بود همش گریه میکرد....
رفتم جلو...گفتم خدا بزرگه....گریه نکنین....چی شده؟
گفت دخترمه....ام اس داره...
آقا این رفت تو این ذهنه............ی من
از اون موقع تا اسم ام اس میومد من میگفتم ویلچر....
بعد تو بیمارستان گفتم خدایا چه درد بدیه....هیچ وقت منو باهاش امتحان نکن.....
اومدم و با همین ام اس امتحان شدم....
گلایه ای ندارم....خواست الهی بوده...هر چی اون بخواد....راضی ام به رضاش
بعد که دکترم بهم گفت ام اس دارم...
نمیتونستم حرف بزنم....
2 هفته ساکت بودم....یعنی میتونم بگم لال شده بودم بخداrolleyes
بردنم همون جایی که ازش متنفر بودم...
خوابودندنم رو تختش....
نشوندنم رو همون چیزی که با دیدنش حتی نمیتونستم قدم بردارم................................
من....تا به امروز خیلی سختی کشیدم...از روزی که فهمیدم ام اس مهمونمه تا آخر عمرم... دیگه نتونستم شاد باشم....
شاید باور این حرف و قبول کردنش خیلی سخت و سنگین باشه...اما...همش رو تخت بیمارستان حساب میکردم سنم رو...میگفتم کی بالاخره پیر میشم بمیرم...
میگفتم چند سال مونده خلاص شم....
خدای من.....تورو قسمت میدم به همین اشکایی که هر بار با به خاطر آوردن اون خاطرات نمیتونم جلوشونو بگیرم داروی مارو هم بیار ما هم خلاص شیم....1نفس راحت بکشیم....اگه بیماریه بالای 35 سال بود بخدا انقد التماست نمیکردم...اما اکثرمون زیر 35 هستیم...جوونیم...کلی آرزو داریم...هنوز هیچ لذتی از این دنیای تو نبردیمrolleyes
دکترم همش بهم میگفت تو 35 سال سابقه ی پزشکی که دارم اولین بیماری هستی که انقد داغون میبینمت...
به بابا گفته بود اگه اینطور و با این روحیه پیش بره اصلا لازم نیست بهش کورتن بدیم این خودش خودشو نابود میکنه....
دلم......rolleyes
من این خاطرات تلخ رو تا آخر عمرم با خودم خواهم داشت.....
الان خوبم....
دوستای خوبی اینجا دارم که به فکرمن...میدونم
اما..................
خدایا منو دوباره اینجوری امتحان نکن.....................به بزرگیت قسم من توانشو ندارم....ندارمrolleyes
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!
 تشکر شده توسط : amirfarhag , نگار1353 , simin , Mirani , ماه , rana , eglantine , yummy , گيتي
بامادرم بوديم كه دكتر تو مطب گفت .من هيچ واكنشي نشون ندادم چون نميترسيدم ولي مامانم كلي گريه كرد.بابام هم از اون به بعد انگار پژمرده شد.الا بهترنagreement2
حدیث قدسی:
هر گاه عبدی گناه می کند قطعه ای از زمین که در آن محل این گناه را انجام داده است از خدا اجازه می خواهد بنده را در کام خود فرو ببرد و آن سقفی که روی سر آنهاست از سقف بناها یا آسمان است از خدا اذن می طلبند که بر سر آنان خراب شود .
اما خداوند متعال می گوید :
دست از بنده من بردارید و به او مهلت بدهید زیرا شما او را خلق نکرده اید اگر او را خلق کرده بودید به او رحم میکردید.
sad2
 تشکر شده توسط : amirfarhag , نگار1353 , eglantine , گيتي
خیلی جالبه که من خودم واسه خودم این بیماری رو تشخیص دادم و جالب تر اینکه وقتی جواب ام آر آی نشون داد که ام اس دارم، از همه بیشتر خودم شکه شدم(خداییش خیلی ضایع ام).........آقا اشکی ریختم من که نگو و نپرس...خلاصه کل عید 91 رو به مامان و بابا و خودم حروم کردم...........بعد عید رفتم پیش یه دکتر خوب(منطقی)...........گفت:" بیشین سرجات بچه .....من تا آزمایش مایع نخاع ندی، قبول ندارم که ام اس داری"...............القصه..منه بینوا هم این آزمایش کوفتی رو دادم و دیگه من و ام اس باهم دوستای جون جونی شدیم(آره ارواح عمه جانمlaughing3)............یه موقع خدایی نکرده فکر نکنید که من هنوزم باهاش مشکل دارم یا هنوز که هنوزه با خودم و ام اس درگیرم ها.................نه ...اصلا.....ابدا.............laughing3
شانه ات کو ؟

دنیایم باز به هم ریخته ...sad2
 تشکر شده توسط : amirfarhag , shadi.green86 , آرزو , sooorooosh , امير ريما , نگار1353 , nahid , Mirani , Pooya.N , rana , ashrafi , eglantine
وقتي فهميدم ام اس دارم دنيا رو سرم خراب شد با خودم ميگفتم حالا ديگه چطور زندگي كنم دلم نميخواد كسي بفهمه من 1 بيماريه ديگه هم دارم بعد از يه مدت يه كم باهاش كنار اومدم اما الان كه تقريبا 2/5 ازش گذشته دوباره همون حال رو پيدا كردم و اصلا نميدونم چيكار بايد بكنم
 تشکر شده توسط : simin , rana , eglantine
man vagsadti fahmidam khoshhal shodam chon dige marizim tashkhis dadeh shod az daste in doktor on doktor khalas shodam
 تشکر شده توسط : eglantine
man hich moshkeli bahash nadashtam ba marizim misazam vali khanevadam mitarsan .mariziye dg tane madar pedaram salem bashe jonamo vasashon
 تشکر شده توسط : yummy , گيتي
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12(current)
  • 13
  • 14
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست