•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5(current)
  • 6
  • 7
  • ...
  • 14
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امیتازات : 3.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات من و ام اس
#41
laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3

ببخشید این خنده برا اسم بودا نه بقیش
آنقدر باورت دارم که وقتی میگویی باران، خیس می شوم
 تشکر شده توسط : fireboud
#42
الي جون
اگر واقعا ميخواي مادر خوب و سرحالي باشي اين فكر رو از خودت دوركن.
من خودم يه آدمي بودم كه هميشه اول به فكر همسر و پسرم بودم بعد خودم
ولي الان اول به فكر سلامتيه خودم هستم چون صد در صد مطمئنم كه
تا وقتي سالم و روپاي خودم نباشم نمي تونم زندگيم رو حفظ كنم
من از وقتي فهميدم ام اس دارم بيشتر از قبل شوخي ميكنم و ميخندم و حتي فعاليتم هم بيشتر شده
چون مي خوام به همسرم ثابت كنم كه من از خيلي ها كه سالمن هم بهترم.agreement2
بيا با من مدارا كن ، كه من مجنونم و مستم ...
 تشکر شده توسط : fireboud , بهــار , ELI , Prime , Sina , nahid , شفا یافته , goli61
#43
مـــرســــی روحیه agreement2
gone out

follow the white rabbit
[/b]

 تشکر شده توسط : i3aran
#44
به من ثابت شد تو این سایت و اون روز تو دیدار که تمامی بچه های ام اس،ادمهای خاصی هستند
آغاز به مردن می کنی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی...
 تشکر شده توسط : fireboud , ELI , i3aran , Prime
#45
(2011/03/08, 02:10 PM)prime نوشته است: تو خونه گیر دادن تو چرا سر کار نمیری
گفتم بابا من دانشجو ام اینا گفتن نه نمیشه! باید بری
خلاصه ما رفتیم اولین روز تو کار گاه و گفتیم تریپ مهندسی بیایم
اینا حساب کار دستشون بیاد.
به اولی گفتم بگو سرایدار بیاد
یهو داد زد :
الله و اکبر

من هول کردم آخه حدودا آخرای خرداد بود و انتخابات و این بساط ها
گفتم چته!!!
نگو اسم سرایداره الله و اکبره!
منم اولین قانونی که گذاشتم این بود که اسم این بابا رو کردم اکبر!

حالا چه ربطی داشت به ام اس؟
الان عرض میکنم خدمتتون
این اکبر داشت یه سری پنجره با بالابر می برد تو ساختمون
می زدن به در و دیوار! من رفتم کمکش کنم کمرم گرفت!
گرفتن همانا بی حس شدن بدنم از سینه به پایین همان
بعد هم که دکتر و MS
به الله اکبر سلام برسون یه بار بیارش ما هم صداش کنیم!!!!!!!!!!!!!!!

گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش:عالی است،
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیزمغول!(قیصر امین پور)
 تشکر شده توسط : fireboud , i3aran , Prime
#46
بچه ها خاطره هاتون شنیدنی و جذابن ولی کاشکی هیچ وقت پیش نمیومد...

واسه منم حدودا خاصهwink2
اواخر شهریور امسال که داشتم یه چند ماهی با جدیت واسه ارشد میخوندم یه شب با خواهرم یاد ایامی کردیم
گفتم یادته زن دایی تعریف میکرد 17 سالش که بود یه روز از خواب پا میشه میبینه لبش کجهsad2

شبش که میخوابیدم فکر کردم چقدر بده همچین اتفاقی واسه آدم بیفته:38:
چشمتون روز بد نبینه صبحش که بیدار شدم دیدم به به لب مان کج شده و اندکی بی حسی در اطراف آن وجود دارد البته کجیشو فقط خودم حس میکردم کسی متوجه نمیشد:38:

صورتم هم شروع به تیک دار شدن کرد گفتن استرسه ولی واسه لبم 2 روز تلاش کردم تا خانواده باور کنن خالی نمیبندم:55:
دکی کورتون داد(قرص) وگفت حتما MRI بده
به اصرار خانواده رفتم واسه MRI هر چقدر گفتم بیاین بیخیال شین من بعد کنکور میرم یکی نه 10 تا MRI میدم اونم با تزریق smilingولی گوششون بدهکار نبود
خیلی میترسیدم گفتم یا خدا الانه که توده ای توموری چیزی توش پیدا شه بعدش هم شیمی درمانی و کچلی و اینا.....خب نمیدونستم یه بیماری خوبی مثل ام اس هم هستUndecided


بعدش تائید شد دکتر صحراییان گفتن که من ام اسی امrolleyes


اون موقع حس بدی داشتم چرا من به زن داییم فکر کردم (البته فکر نکنم ام اس داشته باشه)چرا تو این وضعیت ..موقع کنکورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شکر خدا الان مشکلی ندارم و اینکه تو جمع شمام خیییییییییییییییییلی خوشحالمwink2

امیدوارم یه روز ببینمتون

برای همتون آرزوی سلامتی دارم طولانی شد نه؟

love51love51





به خود آی,خود تو جان جهانــــــی...













 تشکر شده توسط : نازلی , ELI , i3aran , Prime , fireboud , Sina , nahid , شفا یافته , najva , هانی
#47
سارا جون منم یه جورایی شبیه به فکرای تو داشتم البته شدیدتر
از بچگی هر وقت فامیل دور هم جمع میشد همه میگفتن سینا عموت چجوری میرقصه ؟؟ بابا بزرگ چجوری نماز میخونه ؟؟
حتی بابای عموم سکته کرده بود و صورتش یه طرفه بود که هروقت من و میدید بهم میگفت ادای من و دربیار ...smilingsmiling
تو مدرسه و دانشگاهم اینجوری بود ... هر استادی هر مسئولی هر دوستی بالاخره یه نوع راه رفتن و یه نوع خندیدن و بالاخره حرکات مربوط به خودش و داشت که همش و عین خودشون تقلید میکردم confused2confused2confused2 وای وای چه کاره بدی smilingsmiling
بالاخره روزی شد که یه طرف صورتم بی حس شد laughing3laughing3
دیگه شده بودم سوژه یه دانشگاه ... هنوزم بچه ها فکر میکردن دارم ادای کسی رو درمیارم
.....
دکتر نرفتم و بعد از یه مدت خود به خود درست شد
بعد از ۱ سال به خاطر بعضی مسائل بازم عود کرد و بازم صورتم یه طرفه شد ... اونم از نوع زوج و فرد
بازم دکتر نرفتیم و اینم بعد از یه مدت درست شد
بعد از یه مدت یکی از چشمام تار شد .... ولی اینم خود به خود درست شد .... راستش ایکی ثانیه به اون حالت عادت میکردم و یادم میرفت
بعد از یه مدت دیگه یکی از چشمام بیناییش رو از دست داد و یکیشم تار شد همراه دو بینی و سرگیجه و نون اضافی

دیگه آخرش رفتیم دکتر واسم ام آر آی نوشت ... رفتم دیدم واسه یک ماه بعد نوبت میدن ...
یک ماه بعد هم یادم رفت برم و کل علائم خود به خود درست شد
بعد یه روز نزدیک بیمارستان بودم که رفتم واسه ام آر آی و انداختن بیرون و گفتن خجالت بکش ۴ ماه از نوبتت گذشته

رفتم پارتی پیدا کردم و همون روز دوباره نوبت گرفتم و رفتم و اینجوری کردم :35::35::35:
دیگه بعدش و بی خیال ... معلومه دیگه رفتم پیش دکتر و گفت ام اس داری و ......... کلی قضایای دیگه
............
بعدش کلی برام پالس نوشتن که هیچکدومشون رو نرفتم ......... البته الان کوچکتریم مشکلی هم ندارم ...
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2

 تشکر شده توسط : fireboud , anaram , paeeze , nahid , i3aran , khatoon25 , شفا یافته , najva , Parla , هانی
#48
اا..................
چه جالب منم از کودکی این عادت بد رو داشتمconfused
البته سکته ایا تو راسته کاریم نبودن فقط اونایی که واقعا یه کار خاصی میکردن ..دلقک بازی زیاد در میاوردمlaughing3

الانم همینطور کم و بیش...
تو دانشگاه جدی ام ولی خوابگاه و خونه نه...

چه ربطی داشت به ام اس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آقا سینا چه جراتی داریناsmiling
این همه حمله داشتین اونوقت نمیرفتین دکتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟confused

راستی وکس که نوشتین همون آوونکس خودمونه؟


به خود آی,خود تو جان جهانــــــی...













#49
ولي من هيچوقت هيچ رقهمه هيچ استعدادي نداشته ام توي اينجور كارا
حتي توي جك تعريف كردن هم باحالترين جكها رو انقدر خودم ميخندم وسطش و بد تعريفشون ميكنم كه تبديل ميشن به مفتضحترينا confused
آنارام باشید
 تشکر شده توسط : زیبا*
#50
(2011/03/09, 12:51 AM)anaram نوشته است: ولي من هيچوقت هيچ رقهمه هيچ استعدادي نداشته ام توي اينجور كارا
حتي توي جك تعريف كردن هم باحالترين جكها رو انقدر خودم ميخندم وسطش و بد تعريفشون ميكنم كه تبديل ميشن به مفتضحترينا confused

آنی خانم
قرار شد در مورد خاطرات ام اس حرف بزنیم نه از جوک تعریف کردن شماicon_biggrin
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
در روز تولدت درختی بکار،که در سبزی دنیا تو هم سهیم باشی .
طوری زندگی کن که هر وقت اطرافیانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5(current)
  • 6
  • 7
  • ...
  • 14
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
4 مهمان