•  قبلی
  • 1
  • 2(current)
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
#11
چشم شوکولات جونم Heart
اره مهوش واقعا با کلاسه تازه خاص هم هست
منکه هروقت میرم دارو بگیرم با غرور میرم همه کف میکنن وقتی میفهمن دوستم کیهlaughing3
زندگی نبرد است جرات حضور در آن را داشته باشید


[تصویر:  28018023802572124662.jpg]


 تشکر شده توسط : shokolat , eglantine , mohammadreza1369 , مهوش
#12
من اولین بار که پاهام بی حس شد رفتم دکتر گفت کم خونی!یه یه سالی گذشت تا خودم رفتم دنبال کشف بیماریم.به قدری تو نت گشتم تا پیدا کردم چمه!تازه من به دکتر گفتم ام اس دارم دکتر گفت نه اشتباه میکنی!!!laughing3کاملا برعکس بود همه چی
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد..
 تشکر شده توسط : maedeh , fatima , nahid , najva , Majid , farkhonde , far :D , eglantine , BABA , mohammadreza1369
#13
آرزو تو خودت یه پا دکتری پس ایول
agreement2
زندگی نبرد است جرات حضور در آن را داشته باشید


[تصویر:  28018023802572124662.jpg]


 تشکر شده توسط : arezooo82 , far :D , eglantine , mohammadreza1369
#14
اولين بار خواهرم ام آر آي رو به دكتر نشون داد و تلفني برا مامانم گف! يهو مامانم نشست و رنگش پريد اما چيزي به من نگفت!
من خودم تشخيص يه بيماري ديگه رو داده بودم!!!
وقتي تو بيمارستان بستري بودم هم منو برده بودن تو بخش عمومي!!! كه نفهمم مشكلم چيه!confused ولي يه روز صبح ديدم بالا سرم نوشته شده : ms....
كلي شوكه شدم!!! خواهرم ميخواس ذهنمو منحرف كنه ميگف اين اسم داروته!!!laughing3 بعد رفتم پيش پرستار گفتم اين همون مولتيپل اسكلروزيسه؟!Huh گف رشته ت تجربيه؟ گفتم آره...ديگه جوابي نداد...
يه بار تو بيمارستان وقتي ميخواستن بم سرم بزنن كلي گشتن! آخه ديگه جاي سفيد تو دستم نبود!:55:همش كبود شده بود!!!
خلاصه يه جا زد ديد مناسب نيست!confusedدر آور زد يه جا ديگه!confusedهي چرخوندش تو دستم تا شايد فرجي بشه!!!angry3 نمي دونم چطور صبر مي كردم و جيغ نمي زدم...
agreement2
ارزش تو به اندازه آن چیزی است که به آن دل می بندی
پس مواظب باش که به کمتر از بی نهایت عشق ، دلبسته نشوی...
 تشکر شده توسط : maedeh , nahid , Majid , far :D , eglantine , mohammadreza1369
#15
ایول فتطیمای پزشکم عاشقتمHeart
زندگی نبرد است جرات حضور در آن را داشته باشید


[تصویر:  28018023802572124662.jpg]


 تشکر شده توسط : eglantine , mohammadreza1369
#16
چون یه مدت بود خیلی حرص می خوردم وقتی سرم و زبونم بی حس شد فکر کردم سکته کردمlaughing3
وقتی رفتم جواب ام آر آی رو گرفتم خودم جواب رو خوندم و دیدم نوشته .....such as ms .... یهو دلم ریخت بعد گفتم تو که نمی فهمی این مخفف یه اصطلاح پزشکیه تو حالیت نمیشه با اونی که تو فکر می کنی فرق داره بعد که دکتر توضیح داد دیدم نخیر انگار که درست متوجه شدم. اول گنگ بودم و بعد هیچ احساسی نداشتم چون همش مشغول آروم کردن مامانم بودم بعد از مدتی هم اومدم اینجا و دنبال جواب سوالام گشتم.
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم
 تشکر شده توسط : maedeh , Majid , eglantine , mohammadreza1369
#17
من اولش چشم راستم ديدش رو از دست داد بعد بخاطر درد زياد رفتم چشم پزشك اونم ديد من سوژه خوبيم فرستادم يه بيمارستان كه دانشجو هاش منو آزمايش كنن بعد از بين حرفهاي دكترها فهميدم كه چم شده . در اون لحظه حال كسي رو داشتم كه گم شده توي محلي كه نمي شناسدش اما وقتي از پيش متخصص مغز واعصاب برگشتم يك هفته تمام درباره بيماريم اطلاعات جمع كردم. بعدش به نظرم خيلي چيز مهمي نيومد . تازه اينقدر مطمئن بودم چيزيم نيست كه اصلا راضي به مصرف دارو و گرفتن ام آر اي و كورتون درماني نمي شدم.
 تشکر شده توسط : maedeh , nahid , farkhonde , eglantine , mohammadreza1369
#18
من شب خواب بد دیدم صبح که پاشدم دستم بی حس بود فکرکردم شوکه!!!!!
رفتم ام ار ای بعدازیکی دو ماه همسرم بهم گفت!!!!!!Dodgy
انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت
بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته
*بنگر به طرف کدام یک می روی!؟*
 تشکر شده توسط : maedeh , Majid , farkhonde , eglantine , mohammadreza1369
#19
من به اولین چیزی که فک کردم معافی سزبازی بود فقط همین و بعدشم تا همین الان به بیماریم اصلن فک نمیکنم دکترمم بهم گفت
گل زرد و گل زرد و گل زرد/بیا باهم بنالیم از سر درد.عنان تا در کف نا مردمان هست/ستم بر مرد خواهد کرد نامرد
 تشکر شده توسط : warrior , maedeh , najva , نوشا , Majid , zabih , هيوا , farkhonde , far :D , eglantine , mohammadreza1369
#20
من تا چند روز اول که دست و گردنم درد می کرد و 1 هفته ای هم که سمت راستم بی حس شده بود چیزی از مریضیم نمی دونستم البته یه حدسایی میزدم ولی دلم نمی خواست واقعیت داشته باشه تا اینکه بعد از ام آر آی مغز و گردن دکتر بهم گفت اینقدر تو مطب دکتر گریه کردم که گفت اگر بخوای اینطوری باشی امیدی به خوب شدنت نداشته باش تو خونه هم تا 1 هفته فقط گریه می کردم اینقدر گریه کرده بودم که اشکام تموم شده بود وای چه روزای بدی بود چقدر خودم و خوانوادم اذیت شدیم
بگذار سرنوشت هر راهی می خواهد برود راه من جداست....
بگذار این ابرها تا می توانند ببارند چتر من خداست.....
 تشکر شده توسط : maedeh , Majid , farkhonde , eglantine , mohammadreza1369
  
  •  قبلی
  • 1
  • 2(current)
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان