امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات : 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حمله ی قوم تاتار به انسان های بیگناه
#1
این تاپیک فقط در جهت معرفی خائنین بوده و بعدا حذف خواهد شد

...............
قسمت اول :

ساعت ۳ شب بود تقریبا همه خواب بودن و منم تازه از بیرون اومدم تو اتاقمون و دیدم برقای اتاق رفته ... از طبقه بالا فقط صدای خرناس میومد که نمیدوم صدای علیرضا بود یا مهدی
به هر طریقی که شده تخت خودم و پیدا کردم و افتادم رو تخت و مردم ......
........
نیم ساعت بعد
.......
در اتاقمون و زدن ... از خواب پریدم .... توی خواب سوار یه چیزی بودم یادم نیست شاید ماشین بود ... هواپیما بود ... خلاصه خیلی باحال بود ...
یه کم منتظر موندم ... دیدم بازم دارن در میزنن .... از تخت پیاده شدم و تازه فهمیدم که سوار چیزی نبودم ... البته زیادم نفهمیده بودماااا ... چون هنوزم میخواستم برگردم سوار شم برم ...
سریع دویدم طرف در تا بچه ها بیدار نشدن ببینم کیه ....
البته بگم اتاق ما چهار تخته بود و حمید و مهدی و علیرضا هم، هم اتاقی هام بودن
.....
گوشه در و وا کردم ... دیدم کی؟؟؟؟؟؟؟؟ حامد (متهم شماره یک) ... پشت در وایستاده .
گفت: سینا یکی از بچه ها حالش بده و داریم میبریمش بیمارستان در و باز کن ...
گفتم: خوب یکی حالش بده دارین میبرین بیمارستان چرا در و باز کنم ؟؟؟
که ییهو دیدیم بقیه خائنین هم ریختن تو ( فرشید و حاج آقا میر علی و حسین و جلال )
....
منم که از بس بی خواب و خسته بودم ... در و هول دادن و رفتن تو ...
علیرضا گفت: سینا کیه ؟؟؟
گفتم: بزبز قندی
گفت: آخه ساعت ۳ نصفه شب بزبزقندی نمیاد که حتما آقا گرگست ... چرا در و باز کردی؟

خلاصه فرشید و حامد رفتن طبقه بالا و جلال و میر علی هم طبقه پایین بودن ...
گفتم: فقط با تخت من کاری نداشته باشین ... چون میخوام سوار شم برم ...
هیچی معلوم نبود فقط از طبقه بالا صدای لگد و مشت و کف گرگی و زیر زانو میومد ...

بعد علیرضا به چینی یه چیزی گفت با صدای اووووووووووووووو (شبیه صدای مبارزه بروسلی) یه چیزی از طبقه بالا پرت شد و خورد به دیوار روبرویی و افتاد جلوی پاهای من ... تو هیمن لحظه برقا اومد و دیدم جلوی پاهای من کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فرشید ... چشاش زده بود بیرون و دهنشم کج شده بود .........
....................................................................
پایان قسمت اول .... نتیجه اخلاقی ( برقا نرفته بود بلکه چراغا رو خاموش کرده بودن )
........
این داستان ادامه دارد
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2

 تشکر شده توسط : fireboud , TootFarangi , Matilat , Narges , Prime , pariya , hamed , بهــار , anaram , farshid , سحــــــــر , hamid , paeazan
  


پیام های داخل این موضوع
حمله ی قوم تاتار به انسان های بیگناه - توسط Sina - 2011/05/21, 09:01 PM



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست