2013/10/06, 12:05 PM
من قبل از ده سال پيش كه بيماريم تشخيص داده بشه ...صورتم گرفته بود سر بود به مامان هي ميگفتم صورتم ايجوريه مامان تحويل نميگرفت ..هي ميگفت بخاطر اينه كه زياد ميخوري ...منم مونده بودم چيكار كنم ديگه چند روز غذا نخوردم ..ولي از شانس من تو همون چند روز صورتم خوب شد...ديگه نتونستم چيزي بگم ...
سال اول دانشگاه پام گرفت ...بچه هاي خوابگاه خيلي منو دوست داشتن ..دكتر شدن هر چي جوشونده بود بهم دادن كه خوب بشم ..ولي بدتر ميشدم بهتر نه...آخرشم رفتيم دكتر ..دكتراي محترمم هر چي آمپوله عضله داشتن برام نوشتن ....اينقدر آمپول زدم شدم آبكش ...آخرشم خوب نشدم كه نشدم ..برگشتم خونه ...اونجام فكر ميكردن عضله هي پام گرفته دوباره آمپول عضله ...اينم شانس ما ....
سال اول دانشگاه پام گرفت ...بچه هاي خوابگاه خيلي منو دوست داشتن ..دكتر شدن هر چي جوشونده بود بهم دادن كه خوب بشم ..ولي بدتر ميشدم بهتر نه...آخرشم رفتيم دكتر ..دكتراي محترمم هر چي آمپوله عضله داشتن برام نوشتن ....اينقدر آمپول زدم شدم آبكش ...آخرشم خوب نشدم كه نشدم ..برگشتم خونه ...اونجام فكر ميكردن عضله هي پام گرفته دوباره آمپول عضله ...اينم شانس ما ....