2010/10/16, 10:48 PM
(2010/10/16, 05:55 PM)pariya نوشته است: علی آقا بازم مرسی که اومدین، شما که ساعت پروازتون رو عقب انداختید آخه چرا پس به ما افتخار ندادین تا در خدمتتون باشیم!پریا خانوم جلو انداختم ساعتشو ساعت 12 با تا خبرش پرواز کردم و یک و نیمه شب خونه بودم به حمیدم اس ام اس دادم که بگه احتمالا جابجا منتقل کرده
شما و حامد جان که همیشه به من محبت دارین
من درد در رگانم، حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم،از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم،از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم