2012/11/30, 07:34 AM
منم که کلن تا 2 سال سر کار بودم بیماریمو تشخیص نمیدادن , ولی از همون اول چشم چپم تار بود تا بهمن پارسال که به لطف مادرشوهر جان حمله شدیدی داشتم که بعد از 17 ساعت بیهوشی با فراموشی کامل به هوش اومدم حتی اسمم یادم نمیومد فقط خیلی ضعیف به دخترم حس خوبی داشتم ولی حتی نمیدونستم دخترمه یا اسمش چیه , خلاصه بازم تشخیص ندادن تا از اسفند دیگه دستو پای چپم سر و گزگز شدید داشت دکترم میگفت چیزی نیست مال اعصابته بهش عادت میکنی , تا بالاخره اوایل خرداد بعد کلی تحقیق تو اینترنت خودم فهمیدم ام اس دارم که اون موقع از طریق آشنایی وقت دکتر زمانی رو گرفتم و اورژانسی ام آر آی گردن دادم که دیدم 5 تا پلاک خوشگل تو نخام جا خشک کرده از همون راه مطب دکتر منو فرستاد بیمارستان طوس ,1 هفته اونجا بستری بودم و به قول دکتر زمانی بخاطر تشخیص ندادن بیماری تو اون 1 هفته مجبور شدن 1000 برابر ظرفیت بدنم کورتون بهم تزریق کنن , دو تا دستام جای سالم نداشت روزای آخر از پام رگ میگرفتن , بعدش کمو بیش خوب بودم که دقیقا 28 شهریور که شدیدان مشغول کارای مدرسه دخترم بودم بازم به لطفو همت همون شخص حمله شدید داشتم که این دفعه دیگه رو ویلچر افتادم و به قول دکتر عظیمی 5 تا پلاک نخاعت کم نبود که الان بیشتر قشر خاکستری مغزتو پلاک گرفته .
در حال حاضر منتظر دکتر عظیمی هستم که از سفر برگردن تا برم بیمارستان سینا پالس بگیرم ولی خدا رو شکر فعلا از رو ویلچر پاشدم .
اینم قصه ام اسو حمله های ما ببخشید سرتونو درد آوردم
دوستای گلم هیچ وقت اینو یادتون که هر چی گرفتارتر باشی مقربتری
از ما بدتر هم هست اول برای شفای اونا دعا کنیم
امیدوارم دعای همون مقبول درگاه احدیت باشه .
در حال حاضر منتظر دکتر عظیمی هستم که از سفر برگردن تا برم بیمارستان سینا پالس بگیرم ولی خدا رو شکر فعلا از رو ویلچر پاشدم .
اینم قصه ام اسو حمله های ما ببخشید سرتونو درد آوردم
دوستای گلم هیچ وقت اینو یادتون که هر چی گرفتارتر باشی مقربتری
از ما بدتر هم هست اول برای شفای اونا دعا کنیم
امیدوارم دعای همون مقبول درگاه احدیت باشه .
زندگی باوری میخواهد از جنس امید که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد , آن امید از ته دل به تو گوید که خدا هست هنوز ......