2012/11/16, 08:41 PM
منم موقع تشخیص بیماریم پالس گرفتم.بیمارستان راضی تبریز .یک خانمی توی اتاق روبرویی خوابیده بود وقتی ماسک تنفسی رو می ذاشتن صدای عجیب در می اومد
صبح روز مرخصیم تموم کرد رفت پیش خدا .هیچ کس نبود جنازشو برداره جز خدمه اون بدترین ضربه بود.تازه چون از گرفتن مایع مغزی نخاعی می ترسیدم هر روز صبح که دکترم می اومد تا بره سر یه مریض دیگه جونم به لبم می رسید اونوقت بهم نگفته بودن ام اس دارم خالم می دونست اما خود بیمار نه.روز آخر پروندم و دیدم و فهمیدم .بدم میاد از بیمارستان خوابیدن
صبح روز مرخصیم تموم کرد رفت پیش خدا .هیچ کس نبود جنازشو برداره جز خدمه اون بدترین ضربه بود.تازه چون از گرفتن مایع مغزی نخاعی می ترسیدم هر روز صبح که دکترم می اومد تا بره سر یه مریض دیگه جونم به لبم می رسید اونوقت بهم نگفته بودن ام اس دارم خالم می دونست اما خود بیمار نه.روز آخر پروندم و دیدم و فهمیدم .بدم میاد از بیمارستان خوابیدن