یه لحظه به ذهنم زد این جریان و بنویسم : .... خوراکه این تاپیکه
صبح برف باریده بود
رسیدم شرکت : ننشسته بودم که فرهاد اومد ... یکی برنامه نویس های قدیمی و کاملا آنرمال
گفت : سینا آدم برفی درست کنیم ؟؟؟
گفتم کجا؟؟؟
گفت : لبه پنجره
یه ۳۰ سانت جا هست ... برف بیرون پنجره ها رو جمع کنیم ... یه کوچولوش و درست کنیم
منم که واسه همچین خل بازی ها پایم
گفتم باشه
همه بچه های شرکت جمع شدیم و برف همه لبه های پنجره هارو جمع کریدم و یه آدم برفی درست کردیم به ارتفاع تقریبا ۲ وجب
یکی براش چشم درست کرد و یکی بینی و آخرش از یه سی دی براش کلاه گذاشتیم
دیگه عصا و هیزم و همه چیش ردیف بود
خیلی بانمک شد .... کلی عکس انداختیم باهاش .... خیلی حال داد
..........
فردا صبح که اومدم شرکت صمد اومد گفت سیــــــــــــــــنا
گفتم چیه ؟؟؟؟
گفت بیا ببین چی شده
رفتم دیدم آدم برفیه نبود و کلاه و عصا و بینی و چشماش همه ریخته بود لبه پنجره .... آب شده بود رفته بود
گفتم خوب بابا چیه مگه الان سکته میکنیاااااااا
گفت سینا یه جوری میشم ...
گفتم هیچ جور نشو .... تو همین حین فرهاد و نسرین هم رسیدن
گفتم بابا چتونه یه آدم برفی درست کرده بودیم خوب آفتاب زده دیگه
البته همشون تقریبا هم سن منن
......................
خلاصه روز گذشت و شب دیدم دوباره من و بردن تو اتاق .... دیدم یه اعلامیه ترحیم نوشتن
به این شرح
مرحوم بزرگوار آدم برفی
با نهایت تاسر و تاسف درگذشت ناگهانی مرحوم ............... و .............................
مجلس ترحیم زنانه همزمان در اتاق مدیریت برگزار خواهد شد
عصر ساعت ۷ رفتیم اتاق و یه شمع روشن کردن و ده دقیقه به احترام آدم برفی سکوت کردیم
.........
نمیدونستم بخندم یا به حال برنامه نویسا گریه کنم
........
دیگه مراسم سوم هم گرفتن و قراره چهلشم برگزار بشه
---------------------------------------------------------------
دیگه وقتی ۶ ۷ تا برنامه نویس اعم از دختر و پسر یه جا جمع بشن .. این جور چیزا کاملا طبیعیه
حال میکنین تفریح و ؟؟؟؟؟؟؟؟
صبح برف باریده بود
رسیدم شرکت : ننشسته بودم که فرهاد اومد ... یکی برنامه نویس های قدیمی و کاملا آنرمال
گفت : سینا آدم برفی درست کنیم ؟؟؟
گفتم کجا؟؟؟
گفت : لبه پنجره
یه ۳۰ سانت جا هست ... برف بیرون پنجره ها رو جمع کنیم ... یه کوچولوش و درست کنیم
منم که واسه همچین خل بازی ها پایم
گفتم باشه
همه بچه های شرکت جمع شدیم و برف همه لبه های پنجره هارو جمع کریدم و یه آدم برفی درست کردیم به ارتفاع تقریبا ۲ وجب
یکی براش چشم درست کرد و یکی بینی و آخرش از یه سی دی براش کلاه گذاشتیم
دیگه عصا و هیزم و همه چیش ردیف بود
خیلی بانمک شد .... کلی عکس انداختیم باهاش .... خیلی حال داد
..........
فردا صبح که اومدم شرکت صمد اومد گفت سیــــــــــــــــنا
گفتم چیه ؟؟؟؟
گفت بیا ببین چی شده
رفتم دیدم آدم برفیه نبود و کلاه و عصا و بینی و چشماش همه ریخته بود لبه پنجره .... آب شده بود رفته بود
گفتم خوب بابا چیه مگه الان سکته میکنیاااااااا
گفت سینا یه جوری میشم ...
گفتم هیچ جور نشو .... تو همین حین فرهاد و نسرین هم رسیدن
گفتم بابا چتونه یه آدم برفی درست کرده بودیم خوب آفتاب زده دیگه
البته همشون تقریبا هم سن منن
......................
خلاصه روز گذشت و شب دیدم دوباره من و بردن تو اتاق .... دیدم یه اعلامیه ترحیم نوشتن
به این شرح
مرحوم بزرگوار آدم برفی
با نهایت تاسر و تاسف درگذشت ناگهانی مرحوم ............... و .............................
مجلس ترحیم زنانه همزمان در اتاق مدیریت برگزار خواهد شد
عصر ساعت ۷ رفتیم اتاق و یه شمع روشن کردن و ده دقیقه به احترام آدم برفی سکوت کردیم
.........
نمیدونستم بخندم یا به حال برنامه نویسا گریه کنم
........
دیگه مراسم سوم هم گرفتن و قراره چهلشم برگزار بشه
---------------------------------------------------------------
دیگه وقتی ۶ ۷ تا برنامه نویس اعم از دختر و پسر یه جا جمع بشن .. این جور چیزا کاملا طبیعیه
حال میکنین تفریح و ؟؟؟؟؟؟؟؟
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2