2011/07/22, 11:38 AM
منم از پنهان كاري متنفرم...آخه گناه كبيره كه انجام نداديم...خدا خواسته!!!
من فقط دوتا خواهرم ميدونن...واي وقتي اسم اين مريضي مياد مامانم چه جور واسشون دل ميسوزونه...دوس دارم بگم مادر من الان منم 4 سال اين مريضي رو دارم اين همه دلسوزي نميخواد...مثل بقيه داريم زندگي ميكنيم....!!!
ما از بقيه چيزي كم نداريم..اما....
من به بعضي دوستام گفتن..اول شوكه شدن...نگاهشون كردم گفتم من ترسناكم؟
مثل شما دارم درس ميخونم(هر چند كه هيچي تو مخم نميره)...مثل شما لباس ميپوشم ..مثل شما تفريح ميكنم...
من فقط دوتا خواهرم ميدونن...واي وقتي اسم اين مريضي مياد مامانم چه جور واسشون دل ميسوزونه...دوس دارم بگم مادر من الان منم 4 سال اين مريضي رو دارم اين همه دلسوزي نميخواد...مثل بقيه داريم زندگي ميكنيم....!!!
ما از بقيه چيزي كم نداريم..اما....
من به بعضي دوستام گفتن..اول شوكه شدن...نگاهشون كردم گفتم من ترسناكم؟
مثل شما دارم درس ميخونم(هر چند كه هيچي تو مخم نميره)...مثل شما لباس ميپوشم ..مثل شما تفريح ميكنم...
وقتی احساس میکنی داری به بن بست میرسی و زندگی خیلی تخیلی شده به یاد بیار که قبلا هم اینطوری شده بود ولی گذشت. این لحظات فرصتهایی برای بزرگ شدن هستند.