(2010/01/27, 10:50 PM)sara نوشته است: بچه ها من ديگه دارم واقعا مي ترسم گاهي فكر مي كنم حافظم خالي شده
:38::38::38:
البته درمورد چيزا يا كساي خيلي مهم اين اتفاق نمي افته ها
به نظر شما به دكترم بگم؟ نميگه زده به سرت هراتفاقي مي افته زرتي ربط مي دي به ام اس؟
اصلن به بیماریت فکر نکن چون همین فکرا باعث مریضیمون شده
بهت توصیه میکنم کتاب (از دولت عشق)(کاترین پاندر)رو بخون
با جملات تاکیدی که داره خیلیییییییییی بهت کمک میکنه

(2009/12/21, 04:57 PM)sara نوشته است: دوستاي خوبم همون طوري كه توتاپيك گفتگوي اعضاء گفتم
يه مدته احساس مي كنم بعضي چيزا يادم مي ره ، مثلا وقتي با كسي صحبت مي كنم
بعد ميخوام حرف هاشو يادم بياد بايد كلي فكر كنم يا مثلا اسم بعضي ها يادم مي ره خيلي شديد نيست
ولي من رومي ترسونه.
به نظر شما اين به خاطر ام اس يعني شروع يه حمله است؟ كسي از شما هم خداي نكرده اين طوري بوده؟
منم بودم ولی با یاداوریهای متعدد و حل جدول وخوردن مویز و کندرخوراکی
بهش چیره شدم الان مشکلی ندارم

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست امتحان ریشه هاست