الان یه چیزی یادم اومد
آبجی من هر وقت بابام ناراحت بود و بعضا عصبی، میرفت گیر میداد که بخند
و معمولا هم بابام حتی یه کوچولو هم نمیخندید....بعد آبجیم میگفت برو اون تلفن رو بیار زنگ بزنم به اورژانس بگم ببخشید ما یه بیمار داریم که فکر کنم سکته کرده! چون نمیتونه بخنده! ![laughing3 laughing3](https://mscenter.ir/images/smilies/laughing21.gif)
اونوقت همه میخندیدیم
آبجی من هر وقت بابام ناراحت بود و بعضا عصبی، میرفت گیر میداد که بخند
![smiling smiling](https://mscenter.ir/images/smilies/smiling0.gif)
![laughing3 laughing3](https://mscenter.ir/images/smilies/laughing21.gif)
اونوقت همه میخندیدیم
![agreement2 agreement2](https://mscenter.ir/images/smilies/agreement2.gif)
شاید وقتی دیگر، جایی دیگر...اما بدون شک اتفاق می افتد!