بعد از خیانت شوالیه علیرضا یکی از حاکمان سرزمین EJHA ، من دیگه نتونستم به زندگی عادیم ادامه بدم و با معدود یارانم به جنگلی که در نزدیکی کشور EJHA و کشور همسایه و دشمن مرداب آباد سفلا

اما من به مبارزه با پرنس جان (همون فرشید خودمون) ادامه می دم و با وجود ظلم پرنس جان به مردم کشور و مالیات های زیادی که پرنس چان از این مردم می گیره تنها امید مردم مزرعه وانت آبی که افرادی مظلوم و سازده زیست هستند به من هست .
![[تصویر: 90vnv2dck1ghg47hsr.jpg]](http://up.iranblog.com/images/90vnv2dck1ghg47hsr.jpg)
پرنس جان همیشه بترس و بدون که من فریب حرفهای پوچ و بی اساس تو رو نمی خورم .
خداوندا ، سرنوشت مرا خیر بنویس . تقدیری مبارک ، تا هر چه را تو دیر می خواهی زود نخواهم و هر چه را تو زود می خواهی دیر نخواهم .