مشتاق دیدن همه ی شما عزیزان در 23 ام هستم.
دیدار بهمن 89 بود.
منم اول می ترسیدم و می گفتم اینا معلوم نیست کی هستن و گفتم من از همین طریق نت با اینا رفیق باشم بسه!
شروع کردم به تصویر سازی هر کس شبیه آواتارش (عکس زیر اسمش) می شد و من همه ی تصوراتم محدود به اون عکس بود.
و من به دیدار بهمن 89 در کافه جام جم نرفتم.
بعد کم کم ارتباطم بیشتر شد حس کردم اینا رو از قبل میشناسم چقدر سریع با یه هم دردم میتونم رفیق بشم.
با خودم گفتم یه بار میرم پیششون و می بینمشون اگر خوب بودن (اصلا فکرش و نمی کردم) می مونم
اگر 1% هم ازشون خوشم نیاد دیگه نمی رم تو سایتشون.
اون دیدار چیتگر بود که گفتم میام. وقتی دیدم اینقدر با من راحت ارتباط گرفتن و حتی به من گفتن زیر انداز بیار!
نا خواسته منو جزئی از خودشون کردن. و شاید از همون اول محبت شون بی اندازه بود.
و من رفتم... یه جمع 7 نفری بودن جایی که من راحت تونستم حرف بزنم انگار سال ها اینا رو میشناسم.
و وقتی جمعیت به 25 نفر رسید در اون دیدار و همه راحت و صمیمی با خودم گفتم :
بابا اینا دیگه کی اند؟
و ازون به بعد اگر دیداری در قله ی کوه ها قعر دریا ها باشه میره در اولویت من!
و اگر حس کنم که اولین نفری نیستم که میام و آخرین نفری نیستم که میرم ثانیه هایی رو که ازدست میدم رو
افسوس میخورم.
الان هم تنها دغدغه ی من دیدن دوباره ی دوستان و دیدن چهره ی تازه وارد ها و قدیمی هاییه که هنوز ندیدم
و فکر میکنم زمان داره از دست میره و من باید از مصاحبت شون استفاده کنم.
همیشه من تو جای شلوغ تنها بودم. و تو تنهایی ذهنم شلوغ بود.
دیدار های ام اس سنتر تنها جای شلوغیه که من توش راحتم.
دیدار بهمن 89 بود.
منم اول می ترسیدم و می گفتم اینا معلوم نیست کی هستن و گفتم من از همین طریق نت با اینا رفیق باشم بسه!
شروع کردم به تصویر سازی هر کس شبیه آواتارش (عکس زیر اسمش) می شد و من همه ی تصوراتم محدود به اون عکس بود.
و من به دیدار بهمن 89 در کافه جام جم نرفتم.
بعد کم کم ارتباطم بیشتر شد حس کردم اینا رو از قبل میشناسم چقدر سریع با یه هم دردم میتونم رفیق بشم.
با خودم گفتم یه بار میرم پیششون و می بینمشون اگر خوب بودن (اصلا فکرش و نمی کردم) می مونم
اگر 1% هم ازشون خوشم نیاد دیگه نمی رم تو سایتشون.
اون دیدار چیتگر بود که گفتم میام. وقتی دیدم اینقدر با من راحت ارتباط گرفتن و حتی به من گفتن زیر انداز بیار!
نا خواسته منو جزئی از خودشون کردن. و شاید از همون اول محبت شون بی اندازه بود.
و من رفتم... یه جمع 7 نفری بودن جایی که من راحت تونستم حرف بزنم انگار سال ها اینا رو میشناسم.
و وقتی جمعیت به 25 نفر رسید در اون دیدار و همه راحت و صمیمی با خودم گفتم :
بابا اینا دیگه کی اند؟
و ازون به بعد اگر دیداری در قله ی کوه ها قعر دریا ها باشه میره در اولویت من!
و اگر حس کنم که اولین نفری نیستم که میام و آخرین نفری نیستم که میرم ثانیه هایی رو که ازدست میدم رو
افسوس میخورم.
الان هم تنها دغدغه ی من دیدن دوباره ی دوستان و دیدن چهره ی تازه وارد ها و قدیمی هاییه که هنوز ندیدم
و فکر میکنم زمان داره از دست میره و من باید از مصاحبت شون استفاده کنم.
همیشه من تو جای شلوغ تنها بودم. و تو تنهایی ذهنم شلوغ بود.
دیدار های ام اس سنتر تنها جای شلوغیه که من توش راحتم.
اگه تلخم مثل گریه اگه تنهام اگه تاریک
اگه از ترانه دورم اگه با مرثیه نزدیک
اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده
اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده:
اگه از ترانه دورم اگه با مرثیه نزدیک
اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده
اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده:
How wonderful life is while you're in the world