2011/05/01, 07:17 PM
من الان هم از ام اس مي ترسم هم ازش متنفرم.
وقتي شب بخوابي صبح پاشي احساس كني كه پا نداري وقتي تويي كه تا ديروز بدون هيچ مشكلي كاراتو انجام مي دادي اما امروز براي كوچكترين كارت هم محتاج ديگران مي شي ( از ته قلبم دعا مي كنم براي هيچ كسي پيش نياد) وقتي نزديك به هفت ماه تموم مشغول درمان باشي بازم كاملا خوب خوب نشده باشي اونوقت ديگه ام اس نه تنها دوست داشتني نيست بلكه نفرت انگيزم مي شه.
وقتي ببيني چطور مامان و بابات دارن از غمت آب مي شن ديگه ام اس برات يه بيماري معمولي نمي شه ام اس كابوس شب و روزت ميشه.
ازش متنفرم . چون باعث شده با ترس زندگي كنم ترس از برگشتش. چون نمي دونم اينبار كه برگرده چي برام داره.
وقتي شب بخوابي صبح پاشي احساس كني كه پا نداري وقتي تويي كه تا ديروز بدون هيچ مشكلي كاراتو انجام مي دادي اما امروز براي كوچكترين كارت هم محتاج ديگران مي شي ( از ته قلبم دعا مي كنم براي هيچ كسي پيش نياد) وقتي نزديك به هفت ماه تموم مشغول درمان باشي بازم كاملا خوب خوب نشده باشي اونوقت ديگه ام اس نه تنها دوست داشتني نيست بلكه نفرت انگيزم مي شه.
وقتي ببيني چطور مامان و بابات دارن از غمت آب مي شن ديگه ام اس برات يه بيماري معمولي نمي شه ام اس كابوس شب و روزت ميشه.
ازش متنفرم . چون باعث شده با ترس زندگي كنم ترس از برگشتش. چون نمي دونم اينبار كه برگرده چي برام داره.
بي خيال حرفايي كه تو دلم جا مونده